دست نوشته های یک نفر ...

هرکجا هستم باشم ، آسمان مال من است ، پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .

دست نوشته های یک نفر ...

هرکجا هستم باشم ، آسمان مال من است ، پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .

عملکرد

دوستان و سروران گرامی سلام :

 

 

روزی ، روزگاری پادشاهی 4 همسر داشت . او عاشق و شیفته همسر چهارمش بود . با دقت و ظرافت خاصی با او رفتار میکرد و او را با جامه های گران قیمت و فاخر می آراست و به او از بهترینها هدیه میکرد . همسر سومش را نیز بسیار دوست می داشت و به خاطر داشتنش به پادشاه همسایه فخر فروشی میکرد . اما همیشه میترسید که مبادا او را ترک کند و نزد دیگری برود .

همسر دومش زنی قابل اعتماد ، مهربان ، صبور و محتاط بود . هر گاه که این پادشاه با مشکلی مواجه میشد ، فقط به او اعتماد میکرد و او نیز همسرش را در این مورد کمک میکرد . همسر اول پادشاه ، شریکی وفادار و صادق بود که سهم بزرگی در حفظ و نگهداری ثروت و حکومت همسرش داشت . او پادشاه را از صمیم قلب دوست داشت ، اما پادشاه به ندرت متوجه این موضوع می شد .

روزی پادشاه احساس بیماری کرد و خیلی زود دریافت که فرصت زیادی ندارد . او به زندگی پر تجملش میاندیشید و در عجب بود و با خود میگفت " من 4 همسر دارم ، اما الان که در حال مرگ هستم ، تنها مانده ام " .

بنابراین به همسر چهارمش رجوع کرد و گفت : من از همه بیشتر عاشق تو بوده ام . تو را صاحب لباسهای فاخر کرده ام و بیشترین توجه من نسبت به تو بوده است . اکنون من در حال مرگ هستم ، آیا با من همراه میشوی ؟ او جواب داد : به هیچ وجه ، و در حالی که چیز دیگری می گفت از کنار او گذشت . جوابش همچون کاردی در قلب پادشاه فرو رفت . پادشاه غمگین ، از همسر سوم سئوال کرد و به او گفت : در تمام طول زندگی به تو عشق ورزیده ام ، اما حالا در حال مرگ هستم آیا تو با من همراه میشوی ؟ او جواب داد :نه ،‌زندگی خیلی خوب است و من بعد از مرگ تو دوباره ازدواج خواهم کرد .

قلب پادشاه فروریخت و بدنش سرد شد . بعد بسوی همسر دومش رفت و گفت : من همیشه برای کمک نزد تو میآمدم و تو همیشه کنارم بودی . اکنون در حال مرگ هستم . آیا تو همراه من میآئی ؟ او گغت متاسفم ، در این مورد نمیتوانم کمکی به تو بکنم ، حداکثر کاری که بتوانم انجام دهم این است که تا سر مزار همراهت بیآیم . جواب او همچون گلوله ای از آتش پادشاه را ویران کرد .

ناگهان صدائی او را خواند ، من با تو خواهم آمد ، همراهت هستم ، فرقی نمیکند به کجا روی ، با تو می آیم . پادشاه نگاهی انداخت ، همسر اولش بود ! او به علت عدم توجه پادشاه و سو تغذیه ، بسیار نحیف شده بود . پادشاه با اندوهی فراوان گفت : ای کاش زمانی که فرصت بود به تو بیشتر توجه میکردم .

 

در حقیقت ، همه ما در زندگی کاری خویش 4 همسر داریم . همسر چهارم ما سازمان ما است . بدون توجه به اینکه تا چه حد برایش زمان و امکانات صرف کرده ایم و به او پرداخته ، هنگام ترک سازمان و یا محل خدمت ، ما را تنها میگذارد . همسر سوم ما ، موقعیت ما است که بعد از ما به دیگران انتقال میآبد . همسر دوم ما ، همکاران هستند . فرقی نمیکند چقدر با هم بوده ایم ، بیشترین کاری که میتوانند انجام دهند این است که ما را تا محل بعدی همراهی کنند . همسر اول ما عملکرد ما است .

اغلب به دنبال ثروت ، قدرت و خوشی از آن غفلت می نمائیم . در صورتیکه تنها کسی است که همه جا همراهمان است .

 

همین حالا احیائش کنید ، بهبود سازید و مراقبش باشید .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد