شما می توانید شخصیت خود را بسازید
اصولا انسان بدون زمینه به موفقیت یا شکست نمی رسد بذرهای شکست یا موفقیت را انسان در شخصیت و کردار خویش می کارد. به نظر من یکی از موثرترین راههای مجهز شدن به شخصیت موفق این است که ابتدا شکل و شمایل آنرا بشناسیم
اغلب مردم ترقی خواه هستند و به دنبال شخصیت بهتری می گردند اما از جهت ترقی و پیشرفت هیچ گونه اطلاعی ندارند، از صفات بارز شخصیت خوب بی خبرند. بارها به افرادی برخورد کرده ام که حتی وقتی برای آنها هدف یا نشانه ای مشخص شده از حرکت در مسیر آن عاجز بودند ولی چرا؟
در اینجا قصد دارم همان نسخه ای را برایتان تجویز کنم که اگر به کلینیک می آمدید برایتان می نوشتم؛ آشنا شدن با تصویر موفقیت
یک شخصیت موفق از ۷ جزء تشکیل شده که سعی می کنم بطور خلاصه به آن اشاره کنم:
1 - موقعیت شناسی
لازم است بدانید کار انسان شبیه کار دوچرخه است. تعادل دوچرخه تا زمانی حفظ می شود که در یک جهتی حرکت کند. اشکال برخی انسانها این است که می خواهند بدون حرکت و بدون مقصد تعادل خویش را حفظ کنند و برای همین است که احساس تزلزل می کنند
باید برای خودتان هدف با ارزشی تعیین کنید و مهم تر از آن طرحی برای دستیابی به آن هدف بریزید. ببینید به دنبال چه می گردید. به آینده فکر کنید و از گذشته دست بردارید اینطوری جوان و شاداب می مانید. بی هدف حتی جسم هم وظایف خودش را درست انجام نمی دهد وقتی هدف ندارید در واقع زندگی نمی کنید شما بجز هدفهای شخصی به اهداف غیر شخصی هم نیاز دارید مثل کمک کردن به دیگران
2 - تفاهم
اغلب ناکامیهای ما در روابط انسانی حاصل سوء تفاهمات است و برای برخورد موثر با مسائل باید از ماهیت واقعی آن اطلاع داشت. ما با توجه به مجموعه ای از واقعیات یا شرایط انتظار داریم که دیگران هم مثل ما واکنش یا حساسیت نشان دهند ولی فراموش نکنید که هر انسانی با توجه به تصاویر ذهنی خودش نسبت به مسائل واکنش نشان می دهد. اغلب اوقات واکنش یک فرد نسبت به شما بخاطر اذیت و آزار و بدخواهی نیست بلکه به این دلیل است که آن فرد وضعیت را جور دیگری درک می کند اگر اینگونه به افراد و واکنش آنها نگاه کنید سطح تفاهم در روابط شما بالا خواهد رفت
ما تا حقیقت را درک نکنیم نمی توانیم واکنش مناسبی نشان دهیم باید بتوانیم حقیقت را ببینیم و آنرا چه خوب چه بد قبول کنیم. بسیاری از ما این اشتباه فاحش را انجام می دهیم که تقصیرات و اشکالات خود را نمی پذیریم حتی قبول نمی کنیم که جانب اشتباه را گرفته ایم قبول نمی کنیم که شرایط به غیر از آن چیزی است که ما دوست داریم و خود را فریب می دهیم و چون حقیقت را نمی شناسیم نمی توانیم حرکت مناسبی انجام دهیم
3 - شجاعت
داشتن هدف و درک شرایط کافی نیست، شجاعت عمل لازم است. تنها با عمل کردن می توان اهداف، امیال و باورها را به حقیقت تبدیل کرد. اصولا در این دنیا چیز ۱۰۰ % مطمئن وجود ندارد. تفاوت میان آدم موفق و غیر موفق در زمینه نقطه نظر ها و توانائیها نیست مسئله شهامتی است که انسان موفق روی نقطه نظرهای خودش نشان می دهد خطرات حساب شده را می پذیرد و دست به عمل می زند
بی تحرکی و دست روی دست گذاشتن انسان را در مواجهه با مسائل عصبی و ناتوان می کند اگر آنقدر صبر کنیم و دست روی دست بگذاریم تا از نتیجه کاری مطمئن شویم هرگز قدمی برنخواهیم داشت. هر کاری که بکنید احتمال اشتباه در آن هست
4 - خیرخواهی
شخصیت های موفق به سایرین هم اهمیت می دهند و برای هم نوعانشان احترام قائل می شوند با دیگران همانطور که زیبنده انسانهاست رفتار می کنند. وقتی نسبت به سایرین احساس خیرخواهی بیشتری می کنیم بدون استثنا نسبت به خودمان هم خیرخواه تر می شویم یکی از بهترین شیوه های مبارزه با احساس گناه و تقصیر این است که گناه را به گردن سایرین نیندازید. کسی که شخصیت موفق دارد نسبت به سایرین احساس خیرخواهی می کند مردم البته که مهم هستند و نمی توانید با آنها مانند اشیاء بی جان روبرو شوید اما برای اینکه بتوانید خیرخواهی را در خودتان افزایش دهید ۳ کار می توانید انجام دهید
- سعی کنید با درک حقیقت درباره مردم ارج و قرب آنها را نزد خود بالا ببرید و فراموش نکنید که مردم اولاد خداوند هستند
- به خودتان فرصت دهید کمی درباره احساسات، نقطه نظرها، امیال و نیازهای سایرین فکر کنید
- مردم را مهم بدانید و با این روحیه با آنان برخورد کنید. بدانید رفتاری که نشان می دهید با احساس شما رابطه مستقیم دارد
5 - مناعت
از میان تمامی پستی و بلندیهایی که در زندگی وجود دارد نداشتن مناعت نفس کشنده تر از همه و غلبه بر آن از هر کاری دشوارتر است. علتش این است که چاله را به دست خودمان کنده ایم. قبول کرده ایم که ” فایده ای ندارد “، ” این کار از دست من ساخته نیست “. خیلی ساده باید در ذهن خود فرو کنیم که دست کم گرفتن خویش، فروتنی و شکسته نفسی نیست، عیب و گناه است. شخصی که به اندازه کافی مناعت نفس دارد نسبت به دیگران احساس دشمنی نمی کند. به زور در صدد اثبات چیزی بر نمی آید. حقایق را واضح تر می بیند
حالا سوال این است که برای بهبود مناعت خود چه کنیم؟ تصویر ذهنی انسانهای شکست خورده و بی ارزش را فراموش کنید – مفهوم کلمه مناعت این است که قدر و ارزش خود را می دانید – و قدر ارزشهای خود را دانستن خودبینی نیست مگر اینکه گمان کنید که خودتان آفریدگار خویش هستید. بزرگترین راز کسب مناعت این است که از مردم قدردانی بیشتری بکنید. برای فرد فرد مردم احترام قائل شوید زیرا همه انسانها بندگان خداوند هستند بنابراین موجود باارزشی به شمار می روند و عجیب آنکه مناعت خود شما با این روحیه بالا می رود
6 - اعتماد به نفس
اعتماد به نفس با تجربه کردن موفقیت ایجاد می شود وقتی کاری را برای نخستین بار شروع می کنیم از نتیجه اش آنقدرها اطلاعی نداریم علتش این است که موفقیت را تجربه نکرده ایم و باید بدانید که موفقیت تولید موفقیت می کند و حتی یک موفقیت کوچک قدمی برای موارد بعدی است و شما هم می توانید از این روش ساده برای کسب اعتماد به نفس استفاده کنید
روش دیگر ایجاد عادت یادآوری موفقیتها و فراموش کردن ناکامی های گذشته است در حالیکه بسیاری از افراد موفقیتهای گذشته را فراموش می کنند و شکستها را در خاطر نگه می دارند و در نتیجه اعتماد به نفس را از بین می برند
اما راه حل چیست؟ برای پیروز شدن از اشتباهات پند بگیرید و بعد اشتباه را از ذهن بیرون کنید موفقیتهای گذشته را بخاطر آورید و آنها را برای خودتان تصویر کنید هر کس بالاخره برای یکبار هم که شده موفقیت را تجربه کرده است
7 - خود پذیری
تا انسان خود را نشناسد به خوشبختی واقعی نمی رسد. مفلوک ترین انسانها آنهایی هستند که همه سعی شان بر این است که خود و دیگران را به قبول چیزی جز آنچه که هستند مجاب کنند. بی جهت خودتان را جز آنچه هستید نشان ندهید. همین هستید که هستید.
اغلب ما بهتر، قوی تر و شایسته تر از آن هستیم که می پنداریم. با ایجاد تصویر ذهنی بهتر، توانایی، استعداد و قدرت جدیدی در خودتان ایجاد نمی کنید شما همه اینها را دارید و در واقع فقط آنها را مورد استفاده قرار می دهید.
خودتان را آنطور که هستید قبول کنید با تمام تقصیرها، نقاط ضعف، نواقص و نقاط قوت شروع حرکت شما باید از اینجا باشد. نواقص خویش را تحمل کنید. اطلاع از کمبود ها لازم است ولی خودتان را بخاطر این کمبود ها تکفیر نکنید.
میان خویش و رفتارتان فرق بگذارید. چه غم که کامل نیستید خودتان را ناراحت نکنید خیلی چیزها دارید و همه مثل شما هستند هر کدام که جز این تظاهر می کنند خودشان را گول می زنند.
این موانع می تواند ما را از مسیر موفقیت دور کند:
1 - پشت گوش اندازی
افرادی که علامت مزمن این "بـیـمـاری" در آنها دیده میشود، مایلند با این جملات توجیه کننده که " تمام کردنش کاری نخواهد داشت" و یا "نگران نباش، وقت برای انجام دادنش بسیار است"، کارها و وظایفشان را برای همیشه از سر خود باز کرده و به تعویق بیندازند.اگر کاری در حد و اندازه قابلیتهایتان به شما روی آورد ولی به دلیل عذر و بهانههای ذکر شـده از انجام آن ممانعت بعمل آوردید، قطعا" پشت گوش اندازی مشکل اصـلی بـوده و باید مرتفع گردد. احساس میکنید که زمان در اختیار شما اسـت، اما هنگامی کـه وقـت موعود نزدیک میشود، برای اتمام کار بسرعت هجوم میآورید و نتیجه آن خواهد شد که آن طور که در ابتدا مد نظرتان بود از انجام عمل مورد نظر باز خواهید ماند .
2 - ترس از موفقیت
مانع اصلی دیگر واهمه داشتن از موفقیت است. با اینکه چنین افرادی دقیقا" می دانند که برای موفق شدن به چه چیزی نیاز دارنـد، امـا بدلیل داشتن ترس از موفقیت قادر به رسیدن به اهداف والای خود نیستند. در نـظـر ایـشـان راه پـیـش رو، مـخـوف و رعـبآور میباشد. نگرانی از آینده و همه مسائلی که در نهایت گریبانگیر او خواهد شد، منجر به فقدان بصیرت و بازماندن آنها می گردد؛ مـخـاطرات ذاتـی روند تجارت، رام نشدنی بنظر خواهد رسید.تشخیص و حل این مشکل آسان تر از برخورد با پشت گوش انـدازی است. بـا کمی هم محوری و اندکی صبر و شکیبایی فردی که از پذیرش مسؤلیتهایی کــه موفقیـتـش را به همراه خواهد داشت وحشت دارد، میتواند شرایط را به نفع خود تغییر دهد .
3 - وسواس
افراد موفق دارای خصوصیتی مشترک هستند و آن قابـلیـت تمرکز بر اندیشههای بـزرگ میباشد. برای بسیاری اتخاذ چنین دیدگاهی مشکل است چرا که خود را کاملا محدود و متعهد به انجام کارهای جزئی و کوچک مینمایند. تلاش زیاد برای انجام کارهای جزئی زیانآور است چرا که زاویه دید را محدود خواهد کرد. اگر برای اتمام هر کار کوچکی مصر باقی بمانید، هرگز قادر نخواهید بود به اهداف والای خود دست پیدا نمایید.اینگونه افراد،سخت کوشی و تلاش زیاد را لازمه زندگیشان دانسته اما عزم و اراده خود را برای کاربرها و مصارف مفید بکار نمیبندند. تنظیم دقیق مهارتهای مدیریـت زمـانـی در برطرف کردن این مشکل کمک فراوانی خواهد نمود.
4 - نا امنی
افراد ضعیف و سست بنیان بعلت داشتن احساس ناامنی،در کارشان پیشرفتی حاصل نمیگردد. شاید یکی از دلایل عدم موفقیت اینگونه انسانها در بیمیلی آنها برای نشان دادن برش از خودشان نهفته شده باشد. علت ترس نیست؛ فقدان اطمیـنان و اعـتـمـاد باعث عقب ماندن آنها میگردد.
5 - اطرافیان
ممکن است شما همه شرایط لازم برای منعکس نمـودن فردی موفق از خود را دارا باشید، اما آیا دوستانتان شـما را در این راه همراهی میکنند؟ ممکن اسـت آنـها دیـدگـاه مـتـفـاوت و مـتـضـادی از مـوفـقیت نسبت بشـما داشـتـه باشند. ( و یا اصلا" دیـدگاهی نداشته باشند )دوسـتـان به علت تاثیرات منفی راه رسیدن بـه موفـقیـت را برایتان سخت و دشوار میکنند.برخی از اطرافیان حتی ممکن است متوجه پـتـانـسیـل واستعدادهای نهانی شما نشده و باعث زمین خوردگی وتردید در قابلیتها و تواناییها گردند.
6 - فقدان منابع
هیچ چیزی ناهنجارتر از این مـوضـوع نـیست که انسان با وجود داشتن همه قابلیـتهای لازم جـهت رسـیدن بـه مـوفقیت، فقط بخاطر عوامل خارج از کنترل خود، از پیشرفـت باز ماند. فقدان منابع مالی و یا کمبود زمان بدلیل نگهداری از خانواده و یا مسؤلیتهای دیگر میتواند یک قاتل واقعی باشد. رشد کـردن زیـر خـط فقر و یا تامین نمودن نزدیکانی که به شما نیازمند هستند، آینده را بسیار متفاوت از آن چـیـزی کـه در تصـورتـان بوده ترسیم خواهد نمود.
7 - نیاز به دیدگاهی دروننگر
یک معلم مدرسه، راهبه، افسر ارتش و سرایدار میتوانند بطرق مختلفی مـوفق باشنـد. با اینکه موفقیت در کار ممکن است جذابتر از همه بنظر برسد، اگر در زمان مـورد انتـظار به آن دست نیافتید، بیمناک نگردید. یـک قـدم بـه عـقـب بـازگـشـته و عـلـت را بـررسـی نمایید.خواه دوستانتان مقصر باشند و خواه اعتماد بنفستان، دقت کنید که قدمهای صحیـحـی جهت بهینه نمودن فرصتها برای بدست آوردن موقعیتی موفقتر و راضی کنندهتر بردارید.
قواعد موفقیت را هربرت کاسون اینگونه بیان می کند :
ما عمل کردیم نتیجه گرفتیم ، شما هم امتحان کنید .
1 - موفقیت را مهم تر از سرگرمی بدانید .
2 - هر روز، چیزی بیاموزید .
3 - از زندگی یکنواخت ( روزمرگی ) بپرهیزید .
4 - به میزان درآمد خالص خود توجه داشته باشید .
5 - خدمات خود را به دیگران معرفی کنید .
6 - نگران امور جزیی نباشید .
7 - چهارچوب تصمیمات خود را به سرعت روشن کنید .
8 - مهارت ها و دانش کار خود را افزایش دهید .
9 - شایسته همکاری و وفاداری باشید .
10 - به شخصیت خود بیش از هر چیز، اهمیت بدهید .
1 - اجرا بزرگترین مسالهء مطرح نشده در مدیریت امروز است و نبود آن بزرگترین مانع موفقیت و بیشتر ناکامیهایی است که به اشتباه به گردن علل دیگر گذاشته میشود.
2 - شرکتهایی که برای کارهای درست وقف شدهاند و برای مسوولیتهای اجتماعی خود تعهدنامهای دارند که براساس آن کار کنند سودآورتر از آنهایی هستند که این کارها را نمیکنند.
3 - به جای پرداختن به برنامهء استراتژیک, به تفکر و ایدههای استراتژیک روی آورید.
4 - در بازاریابی نوین (بازاردانی) به جای داشتن سبد محصولات باید به داشتن سبد مشتریان توجه داشت.
5 - رمز برد و پیروزی روشن است: «بکوشیم تا در یک زمینه دوبار بازنده نشویم.»
6 - انسان در بازی گاهی میبرد و گاهی چیز یاد میگیرد.
7 - هنر بازاریابی امروز< ,فروش یخچال به اسکیمو نیست,> بلکه اسکیمو را به عنوان یک مشتری خشنود همواره در کنار داشتن است.
8 - مشتریان زبان گویایی دارند, اگر بیواسطه با آنها در ارتباط بوده و گوشی شنوا داشته باشیم میتوان از ایشان چیزهای زیادی یاد گرفت.
9 - مسیر ناهموار تحول باید بهکوشش خود مدیر پیموده شود, زیرا تحول چیزی نیست که مدیر فرمان دهد و دیگران اجرا کنند.
10 - به جای شغل, در پی مشتری باشید, اگر انسان بتواند محصولی عرضه کند که خواهان داشته باشد, از بیکاری نجاتیافته است.
11 - دنیا را دوگونه میتوان تغییر داد: <با قلم (کاربست اندیشه) و با شمشیر (کاربست زور)
12 - میتوان مدیر مردم نبود ولی آنان را دوست داشت,اما بدون عشق به مردم نمیتوان آنها را مدیریت کرد.
13 - مدیریت یعنی هنر جلب پیروی داوطلبانهء دیگران.
14 - موفقیت اغلب باعث غرور شده و غرور باعث شکست میشود.
15 - برای پیروزی ابلیس, کافی است آدمهای خوب دست روی دست بگذارند.
16 - هزینهء به دست آوردن یک مشتری تازه, حداقل پنج برابر هزینهء خشنود نگهداشتن مشتریان کنونی است.
17 - هر کس میتواند سررشتهء کار خویش را به دست گرفته و آن را به مسیر دلخواه ببرد.
18 - مدیریت هنر گوش دادن به دیگران است. چنانچه به سخنان کسی خوب گوش فراندهید, نمیتوانید درون او را بشناسید.
19 - توان یادگیری و به کار بستن با شتاب آموختهها, بزرگترین امتیاز رقابتی را در اختیار سازمان میگذارد.
20 - اولین روش برآورد هوش یک فرمانروا این است که به آنهایی که در اطرافش گرد آمدهاند بنگریم.
21 - اگر بتوانید همهء کارکنان یک سازمان را به سوی یک هدف مشترک بسیج کنید, در هر رشته و در هر بازار و در برابر هر رقیبی, در هر زمانی موفق خواهید شد.
22 - بیشتر انسانها ترجیح میدهند بمیرند اما فکر نکنند, خیلیها هم فکر کردن را بر مرگ ترجیح میدهند.
23 - مدیر عامل آگاه کسی است که به جای رویینتن شدن, به همکاران خود اعتماد کند.
24 - تمایز یک محصول باید در راستای ذهنیت مصرفکننده صورت گیرد, نه مخالف آن.
25 - در طول تاریخ بیشتر کامیابی در دستیابی به منابع طبیعی مانند زمین, طلا و نفت بوده است, اما اکنون ناگهان ورق برگشته و دانش به جای آن نشسته است.
26 - در بیشتر موارد, کشورهای فقیر از نظر داراییها ثروتمند اما از نظر سرمایه فقیرند, دارایی را نمیتوان تبدیل به سرمایه کرد مگر آن که قانون حاکم باشد.
27 - آنهایی که از جای خود میجنبند, گاهی میبازند و آنهایی که نمیجنبند, همیشه میبازند.
28 - اگر همه چیز مهم باشد, پس بدان که هیچ چیز مهم نیست.
29 - مدیران پیروزمند دنیای امروز, رمز پیروزی سازمان خود را بهرهمندی از انسانها فرهیخته میدانند.
30 - حداکثر شادی و خشنودی انسانها زمانی به دست میآید که در شغل همراستا با شخصیت (هوشمندی) خود, به کار گمارده شوند.
31 - نقش مدیر این است که به درون فرد نفوذ کند و هوشمندی بیهمتای او را کشف کند و به عملکرد تبدیل نماید.
32 - مدیران برجسته نه تنها تفاوت کارکنان را میپذیرند, بلکه بر این تفاوتها سرمایهگذاری میکنند. شاگرد تنبل, احمق یا ضعیف وجود ندارد,
33 - تنها چیزی که وجود دارد معلم خوب یا ضعیف است.
34 - زندگی ارزشمندتر از آن است که تنها به امید فرارسیدن دوران بازنشستگی کار کنیم.
35 - نه پیروزی پایدار است و نه شکست مرگآور.
36 - به کارکنانتان بگویید هیچگاه اجازه ندهند قربانی واقع شوند; اما اگر چنین احساسی دارند بهتر است بروند جای دیگری کارکنند.
37 - صدای کردار, از صدای گفتار بلندتر است.
38 - هرگاه در بازی شطرنج در حال باختن هستم, به طور پیوسته از جای خود بلند شده و سعی میکنم صفحه را از پشت سر رقیبم نگاه کنم, آن گاه به حرکتهای احمقانهای که انجام دادهام پی میبرم.
39 - دانستن کافی نیست, باید اقدام کرد. خواستن کافی نیست, باید کاری کرد.
40 - اگر میخواهید دلیل خوب کار نکردن کارکنانتان را بدانید, کنار آینه بروید و دزدانه بدان نگاه کنید.
41 - جلسهای که خوب اداره نشود, حاصلی جز اتلاف زمان ندارد.
42 - بهترین راه پیشبینی آینده, ساختن آن است.
43 - یک مشتری خشنود, رضایتش را به پنج نفر میگوید, اما یک مشتری ناخشنود 20 نفر را باخبر میکند.
44 - کسی را سرزنش نکنید, به جای بحث دربارهء اینکه چه کسی باعث وقفه در پیشرفت است, در مورد اینکه چه چیز مانع پیشرفت است بحث کنید.
45 - زمانی دست از کار بکشید که کار شما انجام شده باشد, نه آنگاه که خسته شدهاید .
روز جهانی کودک ، بر خودم به عنوان یک بزرگ کودک ! و همه دوستانی که کاری به سن و سالشون ندارند و همیشه طراوت ، تازگی ، جنب و جوش ، جسارت و گاهی شیطتنت کودکیشون روحفظ کردند تبریک عرض می کنم ...
کودکی در من چیزی نیست که متعلق به دوره ایی در گذشته دور باشه ، کودکی در روح و زندگی من جاریست ... .
و باز روز جهانی کودک بر همهُ بزرگ کودکان عزیز و کودکان و خودم تبریک میگم .
خدایا به خاطر این که هرگز تنهایم نمیگذاری از تو سپاسگزارم! خدایا به خاطر این که هر گاه در جاده زندگی قدمهایم اندکی از راه راست سست میشود، تو با تلنگری به راهم میآوری، از تو سپاسگزارم! خدایا! ممنونم که هر زمان تو را از یاد برده و حضور سبزت را در کنارم فراموش کردهام با نازل کردن بلایی کوچک مرا متوجه خود ساختهای تا به یاد آورم که در برابر اراده بینهایت، هیچ چیز تاب ایستادگی ندارد ! خدایا! از این که میبینم بزرگی چون تو ، همواره مرا زیر نظر دارد و هرگز فراموشم نمیکند، سخت به خود میبالم .
خدایا! با این که گناه کردهام، ناسپاسی نمودهام، حتی گاهی از رحمت بیکرانت ناامید شدهام و بنده خوبی برایت نبودهام، اما تو مهربان هر زمان که درمانده از همه چیز و همه کس شدهام، باز هم با آغوش باز پذیرایم بودهای و در نهایت بزرگواری، حمایتم کردهای! به راستی ای پروردگار زیبا و مهربان در برابر این همه لطف و بخشندگی تو ، چه میتوانم بگویم؟ این همه سخاوت و کرم را چگونه پاسخگو باشم ؟ خدایا! شماره دفعاتی که در نهایت ناباوری و بهت همگان از راههای عجیب و خارقالعادهات در سختترین و غیرممکنترین شرایط یاورم بودهای، از حساب بیرون است.
تو خود نیک میدانی که بندهات جز چیزهایی که تو به او بخشیدهای در چنته ندارد، پس تمنا دارم در یافتن راه درست زندگی و بهدست آوردن شادمانی، عشق، آرامش و سعادت حقیقی یاریام کنی، چرا که بدون تو هیچ ندارم و با تو از همگان بینیازم
.خدای من، میدانم که با این همه، تو باز هم مرا دوست داری و همیشه و در هر لحظه مراقبم هستی، زیرا این حدیث قدسیات همواره در ذهنم طنین میافکند: "اگر آنان که از من روی برتافتند، میدانستند که چقدر مشتاق دیدارشان هستم، هر آینه از شوق جان میسپردند."خداجونم به خاطر همهچیز ازت ممنونم، خیلی باحالی خــــــــدا...
شب تاریکی بود و باد سردی در دالاس میوزید که دکتر بیمارستان وارد اتاق دایانا بلسینگ شد. دایانا هنوز به خاطر عمل جراحی سست و بیحال بود . همسرش دیوید دست او را نگه داشته بود و هر دوی آنها داشتند خودشان را آماده میکردند تا آخرین خبر را از دکتر بشنوند.در بعد از ظهر دهم مارچ 1991 دایانا که تنها 24 هفته از شروع حاملگیاش میگذشت مجبور شد تا تحت عمل سزارین قرار بگیرد و دختر جدیدشان دانالو بلسینگ را به دنیا بیاورد.دانالو در هنگام تولد فقط 30 سانتی متر قد و حدود 500 گرم وزن داشت و آنها میدانستند که او کاملاً نارس و در شرایطی بسیار خطرناک متولد خواهد شد.سخنان آرام و آهسته دکتر برای پدر و مادر دانالو مثل بمب بود.او که قصد داشت خیلی آرام و مهربان با دایانا و دیوید حرف بزند، گفت: "من فکر نمیکنم کودک شما بتواند دوام بیاورد."
"فقط 10% احتمال دارد که دخترتان تا صبح زنده بماند و حتی اگر شانس بیاورد و کمی بیشتر زندگی کند، متأسفانه باید بگویم که آینده تلخی خواهد داشت."دایانا و دیوید در کمال ناباوری به حرفهای دکتر گوش میدادند و او هم داشت شرح میداد که اگر کودکشان زنده بماند، با چه مشکلات ناگواری مواجه خواهد بود.
"او هرگز نمیتواند نه را برود، و نه حرف بزند و به احتمال خیلی زیاد نابینا میشود. هم چنین به طرز فاجعهآمیزی برای کندی و فلج مغزی و دهها مشکل دیگر مستعد است."
"نه! نه!" این تمام چیزی بود که دایانا میتوانست در آن شرایط به زبان بیاورد.او به همراه دیوید و پسر 5 سالهشان داستین مدتها در این فکر و خیال بودند که دختر جدیدشان به دنیا خواهد آمد و آنها یک خانواده چهار نفره میشوند.حالا تمام آن خیالها فقط در عرض چند ساعت داشت نابود میشد.اما در همان روزهای اول، عذاب دیگری به دایانا و دیوید اضافه شد. از آنجایی که سیستم عصبی دانالو کاملاً نارس بود، آرامترین بوسه یا نوازشی باعث بدتر شدن وضع او میگشت؛ بنابراین آنها حتی نمیتوانستند دخترشان را در آغوش بگیرند و عشق خود را نسبت به او ابراز کنند.در حالی که دانالو در جایگاه مخصوص خودش بین آن همه لوله و سیم و دستگاه خوابیده بود، تنها کاری که از دست پدر و مادرش برمیآمد این بود که دعا کنند تا خداوند نزدیک دختر کوچک آنها بایستد و از او محافظت کند.هفتهها گذشت تا وزن دانالو کمی بالا رفت و ذرهای قوی شد. بالأخره پس از گذشت دو ماه دایانا و دیوید توانستند فرزندشان را برای اولین بار در آغوش بگیرند.و دو ماه بعد از آن، در حالی که هنوز دکترها در تلاش بودند تا دایانا و دیوید را آماده شنیدن این واقعیت بکنند که شانس دخترشان برای داشتن یک زندگی نرمال در حد صفر است، دانالو درست همانطور که مادرش پیشبینی کرده بود به خانه رفت.پنج سال بعد، دانالو به یک دختر ریز و ظریف ولی در عین حال پر جنبوجوش با چشمهای براق طوسی تبدیل شد که اشتیاق بیحدی برای زندگی داشت. در او هیچ نشانی از مشکل جسمی یا مغزی یافت نمیشد. او دقیقاً همان چیزی بود که یک دختر 5 ساله نرمال میتوانست باشد. اما این پایان خوش هنوز خیلی با پایان داستان زندگی او فاصله داشت. یک بعد از ظهر تابستانی در سال 1996 در پارکی نزدیک محل زندگی آنها، دانالو روی پای مادرش نشسته بود و آنها به تمرین بیسبال برادرش داستین نگاه میکردند.مثل همیشه دانالو داشت با مادرش و بقیه بچههایی که در آن اطراف بودند حرف میزد، که یکدفعه دستهایش را محکم بغل کرد و پرسید: "این بو را احساس میکنید؟"باد تندی میآمد و دایانا هم به دخترش گفت: "بله عزیزم! این بوی باران است."دانالو چشمهایش را بست و دوباره همان سؤال را پرسید: "این بو را احساس میکنید؟"مادرش گفت: "بله! فکر میکنم کم کم خیس خواهیم شد. چون این بوی باران است."دانالو سرش را تکان داد و دستش را روی شانههای کوچکش گذاشت و گفت: "این بوی خداوند است! این بوی خداوند است وقتی که سرت را روی سینهاش میگذاری!"همانطور که دانالو رفت تا با بقیه بچهها بازی کند، اشک در چشمان دایانا حلقه زد. قبل از اینکه باران شروع به باریدن کند، حرفهای دانالو تمام افکار و احساسات دایانا و کل خانواده را در تمام مدتی که او در بیمارستان بود، تأیید کرد.
در طول تمام آن روزها و شبهای دو ماه اول زندگی دایانا، وقتی که سیستم عصبی او به حدی ضعیف بود که هیچکس نمیتوانست حتی لمسش کند، خداوند او را به یاد داشته و دخترش را روی سینهاش چسبانده و در آغوشش نگه داشته بوده است.
*توی اتاق رختکن کلوپ ورزشی گلف، وقتی همهء آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمکت شروع میکنه به زنگ زدن. مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمهء
اسپیکرموبایل رو فشار میده و شروع می کنه
به صحبت. بقیهء آقایون هم مشغول گوش کردن به
این مکالمه میشن...*
*مرد: الو؟*
*صدای زن اون طرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی کلوپ ورزشی هستی؟*
*مرد: آره.*
*زن: من توی یه فروشگاه بزرگ هستم.
اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که
فقط ۱۰۰۰دلاره. اشکالی داره اگه بخرمش؟*
*مرد: نه. اگه اونقدر دوستش داری اشکالی نداره.*
*زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید ۲۰۰۶رو دیدم.یکیشون خیلی قشنگ بود. قیمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود.*
*مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی کن ماشین رو با تمام امکانات جانبی بخری.
زن: عالیه. اوه… یه چیز دیگه… اون خونه ای رو که قبلاً می خواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن950000 دلاره.*
*مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی کن ۹۰۰۰۰۰ دلاربیشتر ندی.
زن: خیلی خوبه. بعداً می بینمت عزیزم... خداحافظ.*
*مرد: خداحافظ.*
*بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی که
با حسرت نگاهش میکردن میندازه و
میگه: کسی نمیدونه که این موبایل مال کیه؟! *
*نتیجهء اخلاقی: هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین!*
این داستان واقعی است و به اواخر قرن 15 بر می گردد.
در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می کردند. برای امرار معاش این خانواده بزرگ، پدر می بایستی 18 ساعت در روز به هر کار سختی که در آن حوالی پیدا می شد تن می داد. در همان وضعیت اسفباک آلبرشت دورر و برادرش آلبرت (دو تا از 18 فرزند) رویایی را در سر می پروراندند. هر دوشان آرزو می کردند نقاش چیره دستی شوند، اما خیلی خوب می دانستند که پدرشان هرگز نمی تواند آن ها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.
یک شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب، دو برادر تصمیمی گرفتند. با سکه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای کار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می کرد تا در آکادمی به فراگیری هنر بپردازد، و پس از آن برادری که تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می کرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد.
آن ها در صبح روز یک شنبه در یک کلیسا سکه انداختند. آلبرشت دورر برنده شد و به نورنبرگ رفت و آلبرت به معدن های خطرناک جنوب رفت و برای 4 سال به طور شبانه روزی کار کرد تا برادرش را که در آکادمی تحصیل می کرد و جزء بهترین هنرجویان بود حمایت کند. نقاشی های آلبرشت حتی بهتر از اکثر استادانش بود. در زمان فارغ التحصیلی او درآمد زیادی از نقاشی های حرفه ای خودش به دست آورده بود.
وقتی هنرمند جوان به دهکده اش برگشت، خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت و برگشت او به کانون خانواده پس از 4 سال یک ضیافت شام برپا کردند. بعد از صرف شام آلبرشت ایستاد و یک نوشیدنی به برادر دوست داشتنی اش برای قدردانی از سال هایی که او را حمایت مالی کرده بود تا آرزویش برآورده شود، تعارف کرد و چنین گفت: آلبرت، برادر بزرگوارم حالا نوبت توست، تو حالا می توانی به نورنبرگ بروی و آرزویت را تحقق بخشی و من از تو حمایت میکنم.
تمام سرها به انتهای میز که آلبرت نشسته بود برگشت. اشک از چشمان او سرازیر شد. سرش را پایین انداخت و به آرامی گفت: نه! از جا برخاست و در حالی که اشک هایش را پاک می کرد به انتهای میز و به چهره هایی که دوستشان داشت، خیره شد و به آرامی گفت: نه برادر، من نمی توانم به نورنبرگ بروم، دیگر خیلی دیر شده، ببین چهار سال کار در معدن چه بر سر دستانم آورده، استخوان انگشتانم چندین بار شکسته و در دست راستم درد شدیدی را حس می کنم، به طوری که حتی نمی توانم یک لیوان را در دستم نگه دارم. من نمی توانم با مداد یا قلم مو کار کنم، نه برادر، برای من دیگر خیلی دیر شده...
بیش از 450 سال از آن قضیه می گذرد. هم اکنون صدها نقاشی ماهرانه آلبرشت دورر قلمکاری ها و آبرنگ ها و کنده کاری های چوبی او در هر موزه بزرگی در سراسر جهان نگهداری میشود.
یک روز آلبرشت دورر برای قدردانی از همه سختی هایی که برادرش به خاطر او متحمل شده بود، دستان پینه بسته برادرش را که به هم چسبیده و انگشتان لاغرش به سمت آسمان بود، به تصویر کشید. او نقاشی استادانه اش را صرفاً دست ها نام گذاری کرد اما جهانیان احساساتش را متوجه این شاهکار کردند و کار بزرگ هنرمندانه او را "دستان دعا کننده" نامیدند.
این اثر خارق العاده را مشاهده کنید
اندیشه کنید و به خاطر بسپارید که مسلما رویاهای ما با حمایت دیگران تحقق می یابند.
مهرگان بعد از نوروز رده دوم را از نظر اهمیت جشنها دارا میباشد . از آنجا که نوروز آغاز سال جدید میباشد - مهرگان هم آغاز فصل زمستان است . این جشن روز مهر از فصل مهر می باشد ( 10 مهر ) . فلسفه این جشن مهم ایرانی به دوران ضحاک تازی باز میگردد . ضحاک و اقوام او مدتهای مدیدی بر ایران حکومت میکردند و عده کثیری از جوانان ایران زمین را به قتل رسانده بودند و مردم از ظلم و جنایات آنان به تنگ آمده بودند . در آن زمان کاوه آهنگر از میان مردم بر خواست و با برافراشتن چرم آهنگری خود که بعدها درفش کاویانی نام گرفت رهبری براندازی ضحاک تازی را بر عهده میگیرد و او را با یاری مردم در کوه دماوند زندانی میکنند و به ظلم او پایان میدهند . به گفته های زیادی در تاریخ پرچم ایران نیز پس از کاوه آهنگر پدید آمد و درفش کاویانی به پرچم ملی ایرانیان مبدل گردید . سپس با آرا و پشتوانه مردم و کاوه آهنگر فریدون را بر تخت شاهی ایران نشانند و ایرانیان زندگی را با آرامش سپری نمودند . گفته شده است که تاجگذاری اردشیر بابکان موئسس شاهنشاهی ساسانیان مقارن بوده است با جشن مهرگان . زیرا هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان این جشن را از بزرگترین جشنهای ملی میدانستند . بعد ها آغاز فصل مهر و آغاز مدارس را به احترام جشن مهرگان شروع نمودند و آنرا جشن فرهنگی مهرگان نامیدند . ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه درباره جشن مهرگان می نویسد : در روز مهرگان فرشتگان به یاری کاوه آهنگر شتافتند و فریدون را بر تخت شاهی قرار دادند . سپس ضحاک را در کوههای دماوند زندانی نمودند و مردمام ایران را از گزند او آزاد ساختند . بنی امیه با تعصب ضد ایرانی خود که از افراطیون اسلامی بود زرتشتیان ایران را در روز مهرگان وادار میساخت تا هدایایی بسیاری به او تقدیم کنند .
جرجی زیدان در کتاب تمدن اسلامی مقدار این باجها و هدایا را پنج تا ده میلیون درهم ذکر کرده است . جشن مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان مهر افزا ای نگار مهر چهر مهربان مهربای کن و به جشن مهرگان و روز مهر مهربانی به – به روز مهر و جشن مهرگان واژه مهر پیمان و دوستی معنی میدهد . در ایران باستان ، جشن مهرگان پس از نوروز دارای اهمیت ویژهای بود . دلیل آن این است که هر دو آغاز فصلهای سال را نوید میدادند . نوروز آغاز تابستان و مهرگان آغاز زمستان را به هر ماه میآوردند زیرا در آن زمان سال به دو فصل تقسیم شده بود . فصل اول ، تابستان بود که از جشن نوروز شروع میشد و هفت ماه ادامه داشت . جشن مهرگان که از روز مهر شروع میشد تا شش روز پس از آن ادامه مییافت و جشن شادی بر پا میشد . انگیزهای که به پیدایش جشن مهرگان در تاریخ ایران نسبت میدهند پیروزی ایرانیان بر ضحاک ستمگر ، به رهبری کاوه آهنگر است که او را در بند آوردند و فریدون را به عنوان رهبر خود برگزیدند . این جشن در روز 10 مهر ، روزی که نام روز و ماه یکی بود جشن گرفته میشد و مانند نوروز سه جنبه نجومی ( طبیعی ) ، تاریخی و دینی داشت . از نظر نجومی ، مهرگان چند روز پس از اعتدال پاییزی جشن گرفته میشد . ( اعتدال پاییزی اول مهر صورت میگیرد ) . و جشن برداشت محصولات کشاورزی است . از نظر تاریخی ، در این روز نیروی داد و راستی به سرکردگی کاوه آهنگر بر ارتش دروغ و ستمگری آژی دهاک ( ضحاک) پیروز شد و فریدون به شاهی رسید . مبارزه راستی و دروغ ، داد و ستم در ایران ریشه دینی دارد و همه جشنهای ملی هم به گونهای این مبارزه و پیروزی نهایی حق بر نا حق را نشان میدهد . ولی ، در تاریخ مهرگان این جنبه درخشندگی ویژه را دارد . از نظر دینی ، در فرهنگ ایرانی مهر یا میترا به معنای فروغ خورشید و مهر و دوستی است . همچنین مهر نگهبان پیمان و هشدار دهنده به پیمان شکنان است . هم اکنون زرتشتیان در روز مهر از ماه مهر به آتشکده و نیایشگاه میروند . با تهیه خوراکهای سنتی از یکدیگر پذیرایی میکنند و با نیایش و برنامههای فرهنگی مانند سخنرانیهای ملی و آیینی سرود ، شعر و دکلمه جشن مهرگان را با شادی بر پا میدارند .