سلام همراهان / دوستان / بازدیدکنندگان محترم و ...
یک سال دیگر گذشت ، سالی پر از اتفاقات تلخ و شیرین ، اکنون به فاصلۀ کمتر از 9 ساعت مانده تا لحظۀ تحویل سال 1389 ، امیدوارم همگی شما دوستان ، سال 1388 را با موفقیت و کامرانی به پایان رسانده و حداکثر استفاده را از فرصت های زندگی در این سال برده باشید . بار دگر طبیعت سر سبز ، حیاتی دوباره یافته و نسیم شکوفایی و شکفتن در جامعه وزیدن آغاز نموده . امیدوارم در این موسم بهاری ، همگیمان ، همراه با تحول و دگرگونی طبیعت ، با تلاش و کوشش در عرصه های انسانیت فردای بهتری را برای خود رقم بزنیم .
**** خداوندا ****
در این سالی که در پیش است ** نمی دانم چه تقدیری مرا فرموده ای . لیکن ** در آغاز طلـوع روشن سالی که میآید ** کمک کن تا رها سازم ز خود ** من کوله بار یک هزار و سیصد و افسوس ** هزار و سیصد و اندوه ** خدایا مهربانم کن ** تو چشمان مرا با نور خود بگشا ** تو لبخند رضایت را عطایم کن ** بفهمان زندگی زیباست *** خداوندا *** تو راه سبز ایمان را نشانم ده ** تو نیکی پیشه ام فرما ** که راه حق صبورانه بپیمایم ** و هرگز من نباشم از زیانکاران ** رفیقا مهربانا عاشقم فرما ** مرا در شط پر مهر گذشتت شست و شویم ده ** تو پاکم کن ، قرارم ده ***کریما *** دست های گرم و لبخندی عطایم کن ** تو ای نزدیک تر از من به من ** اینک مرا دریاب ، پناهم ده ** تو ذکرت را عطایم کن ** که با یادت دلم آرامشی یابد ** حبیبا قدردان خوبی ام فرما ** تو ای گرداننده دل ها و چشمانم ** تو ای تدبیر بر هر روز و هر شامم ** تو چرخاننده احوال این دنیا ** بگردان حال من را سوی آن حالی که می دانی ** تو آرامش عطایم کن ***خداوندا *** نمی دانم چه تقدیری مرا فر موده ای اما ** برای مردمان خوب این وادی *عطا فرما * هزار امید * هزار و سیصد آگاهی * هزار و سیصد و هشتاد بهروزی * هزار و سیصد و هشتاد و 9 لبخند زیبا را ... .
عید سعید باستانی را به شما و خانواده محترمتان تبریک و تهنیت عرض مینمایم و امیدوارم در سایه ایزد منان در کنار خانواده محترم ایام را با سلامتی ، سربلندی ، شادکامی و موفقیت سپری فرمایید .
غمگین باشی یا شاد، چهره در هم کشیده یا خندان، کسی از جنس سبزینه و ستاره، پشت درهای دلت به کمین ایستاده است. در دستی هزار گل سنبل و نوید بهار و در دستی دیگر هزار ستاره درخشان و همه فقط برای تو، هر ستاره و هر سنبل برای یک چین اخمت که باز شود، آیا حاضری؟
بیا و استواری را از بهار بیاموز، که چه طاقتی دارد بهار، که هنوز، هر طور شده می آید، شاد و سبک، روشن و پاک! بیا و غصه های زمستانیت را به دست باد بسپار. شاخه سنبل و درخشانترین ستاره دنیا منتظر توست که آرزوهای تو را به دست بهار برساند. بهاری که پشت درهای دلت به انتظار نشسته.
طبیعت جان گرفته، و بار دیگر حیات دوباره را زمزمه می کند که در آن قهر، کدورت و زشتی ها راهی ندارند. سبزه ها قد کشیده اند و ماهی قرمزها همچنان بی قرارند. انگار همه منتظر لحظه ای هستند که به شما بگویند: سال نو مبارک
در این سال نو آرزو می کنم...
برای آسمان، که آبی باشد
برای باران، که ببارد
برای آفتاب، که دلگرممان کند
برای زمین، که آرام بماند
برای آدم ها، که مهربان باشند
و خدا به ما نگاه کند...
دلهایتان روشن، دستانتان گرم، صورتتان از باد نوروزی شاداب، قلب هایتان با مهربانی تپنده تر و سال نو به کامتان.
برگرفته ار سایت کاریزما
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت. مردم دورش جمع شدهبودند،هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و جنایت ،جاهطلبی و ... ، هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد.
بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند و بعضیپارهای از روحشان را. بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را. شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد. حالم را به هم میزد.دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم. انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،فقط گوشهای بساطم را پهن کردهام و آرام نجوا میکنم.نه قیل و قال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد. میبینی!
آدمها خودشان دور من جمع شدهاند. جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق میکنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات میدهد.اینها سادهاند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب میخورند. از شیطان بدم میآمد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند واو هی گفت و گفت و گفت.
ساعتها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبهی عبادت افتادکه لا به لای چیزهای دیگر بود دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم. با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد. به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم.توی آن اما جز غرور چیزی نبود.جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت.فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،نبود!فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشتهام. تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم.میخواستم یقه نامردش را بگیرم.عبادت دروغیاش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم.به میدان رسیدم، شیطان اما نبود. آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشکهایم که تمام شد،بلند شدم تا بیدلیام را با خود ببرم که صدایی شنیدم،صدای قلبم راو همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم.به شکرانه ی قلبی که پیدا شده بود.
پیشاپیش رسیدن سال نو را به تمامی دوستان همراه تبریکمیگویم ... به امید این که در سال جدید هیچ قلبی به بهانه ی عبادت کنار بساط شیطان جا نماند.
دوستان با نزدیک شدن به بهار این بهاریه زیبا ( با احترام به همه شاعران معاصر و غیر معاصر ) را تقدیم شما میکنم ، امیدوارم همیشه سبز و شاد باشید .
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه و بانگ پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش بهحالِ روزگار …
خوش بهحالِ چشمهها و دشتها
خوش بهحالِ دانهها و سبزهها
خوش بحال غنچههای نیمه باز
خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بحالِ جانِ لبریز از شراب
خوش بحالِ آفتاب …
ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام
باده رنگین نمینوشی ز جام
نقل و سبزه در میانِ سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است
ای دریغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از «ما» اگر کامی نگیریم از بهار …
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ …
... ما ایرانیها در لحظه تحویل سال دعایی می خوانیم که در آن ازخداوند می خواهیم تغییر و تحول در زندگی ما ایجاد کند و حال ما را به حال احسن مبدل نماید اما در عمل هیچ کوششی برای این تغییرات انجام نمی دهیم . اکنون که در ایام پایانی سال جاری و آغاز سال جدید بسر می بریم بیایید با هم دعا کنیم و از خداوند بخواهیم :
خداوندا بینش مرا تغییر بده تا بتوانم آینده را زیبا و دست یافتنی ببینم .
خداوندا بینش مرا تغییر بده تا بتوانم وجدان خود را ناظر بر اعمالم ببینم .
خداوندا بینش مرا تغییر بده تا بتوانم کارم و همکارانم را بیشتر دوست بدارم .
خداوندا بینش مرا تغییر بده تا بتوانم درزمان حال زندگی کنم و گذشته را چراغ راه آینده قرار دهم .
خداوندا بینش مرا تغییر بده تا همانگونه که پذیرفتن پست و مقام برایم راحت است ترک آن نیز راحت باشد تا گناه عدم توانایی در انجام مسئولیت به پایم نوشته نشود .
خداوندا بینش مرا تغییر بده تا جز در راه رضای تو و بندگان تو قدمی بر ندارم .
خداوندا بینش مرا تغییر بده تا همان اندازه که دنیا را دوست دارم آخرت نیز دوست داشته باشم .
خداوندا بینش مرا تغییر بده تا تفاوت بین انسان و سایر موجودات را به خوبی درک نمایم .
خداوندا بینش مرا تغییر بده تا برای بهبود زندگی خود و همنوعانم هر روز بیشتر از دیروز بکوشم .
خداوندا بینش مرا تغییر بده تا مثبت بیاندیشم و مثبت عمل نمایم .
خداوندا بینش مرا تغییر بده تا ...
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانیاش را پیدا کند. |
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى باهم نشسته بودند و گپ مى زدند . در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لا یموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم ، بیاید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.
خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و ... بود.
آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلا جات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است ، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است ، بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند.
خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟ او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم ، من ندانسته نمکش را چشیدم ، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و...
آنها در آن دل سکوت سهمگین شب ، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است ، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و...
بالآخره خبر به سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است ؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟... ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم . در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم .
این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است ، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده ؟
گفت : آرى .
سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى ؟ گفت : چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت ...
سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى ، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.
او یعقوب لیث بود و چند سالى حکمرانى کرد و سلسله صفاریان را تاءسیس نمود.
جمله روز : چیزهایی که داری، کسی که هستی، جایی که هستی یا کاری که می کنی تو را خوشبخت یا بدبخت نمی کند. خوشبختی و بدبختی تو از افکارت ناشی می شود. دیل کارنگی
گفته میشه «بیل گیتس»، رئیس «مایکروسافت»، در یک سخنرانی در یکی از دبیرستانهای آمریکا، خطاب به دانشآموزان گفت:
«در دبیرستان خیلی چیزها را به دانشآموزان نمیآموزند» او هفت اصل مهم را که دانشآموزان در دبیرستان فرا نمیگیرند، بیان کرد. این اصول به شرح ذیل است:
اصل اول: در زندگی، همه چیز عادلانه نیست، بهتر است با این حقیقت کنار بیایید.
اصل دوم: دنیا برای عزت نفس شما اهمیتی قایل نیست. در این دنیا از شما انتظار میرود که قبل از آن که نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید، کار مثبتی انجام دهید.
اصل سوم: پس از فارغالتحصیل شدن از دبیرستان و استخدام، کسی به شما رقم فوقالعاده زیادی پرداخت نخواهد کرد. به همین ترتیب قبل از آنکه بتوانید به مقام معاون ارشد، با خودرو مجهز و تلفن همراه برسید، باید برای مقام و مزایایش زحمت بکشید.
اصل چهارم: اگر فکر میکنید، آموزگارتان سختگیر است، سخت در اشتباه هستید. پس از استخدام شدن متوجه خواهید شد که رئیس شما خیلی سختگیرتر از آموزگارتان است، چون امنیت شغلی آموزگارتان را ندارد.
اصل پنجم: آشپزی در رستورانها با غرور و شأن شما تضاد ندارد. پدر بزرگهای ما برای این کار اصطلاح دیگری داشتند، از نظر آنها این کار « یک فرصت» بود.
اصل ششم: اگر در کارتان موفق نیستید، والدین خود را ملامت نکنید، از نالیدن دست بکشید و از اشتباهات خود درس بگیرید.
اصل هفتم:
قبل از آنکه شما متولد بشوید، والدین شما هم جوانان پرشوری بودند و به قدری که اکنون به نظر شما میرسد، ملالآور نبودند.
کارشناسان معتقدند رسیدن به شادی سادهتر از چیزی است که تصور میشود
تعدادی از دانشمندان معتقدند قسمت اعظم شادی انسانها توسط عوامل ژنتیکی ، سلامتی و دیگر فاکتورهایی تعیین میشود که غالبا از کنترل ما خارج هستند.اما تحقیقات اخیر دانشمندان نشان میدهد انسانها میتوانند کنترل شادی خود را به عهده بگیرند و با استفاده از تمرینهای خاصی آن را بهبود ببخشند.
روان شناس سونجا لیوبومیرسکی از دانشگاه کالیفرنیا گفت: سوال یک میلیارد دلاری این است که آیا ممکن است شادتر زندگی کرد؟بر خلاف یافتههای اخیر که نشان میدهد قسمتی از شادی ژنتیکی است و بر خلاف یافتههایی که نشان میدهد وضعیت زندگی ما تاثیر کمی رو ی میزان شادی ما دارند، اما کارشناسان معتقدند شادی در قدرت ما در تغییر نهفته است.
لیوبومیرسکی در کنفرانس سالانه پیشرفت علوم در کشور آمریکا سخنرانی کرد . او و همکارانش 51 مطالعه مختلف را بررسی کردند و متوجه شدند تمرینهای خاصی میتواند میزان شادی ما را به طور شگفت انگیزی افزایش دهد.نتایج این تحقیقات در نشریات روانشناسی پزشکی به چاپ رسیده است.
در اینجا 5 روش که میتواند شادی شما را افزایش دهد بیان شده است.
1.قدردان و سپاسگذار باشید: از بعضی از افرادی که در این مطالعات شرکت داشتند خواسته شد نامه تشکرآمیزی به افرادی بنویسند که به گونه ای به آنها کمک کردند.این مطالعه نشان داد که این کار باعث شادی مضاعفی و پایداری در بین انسانها میشود که تا هفتهها و ماهها به قوت خود باقی میمانند.نکته شگفت انگیز آن است که اصلا شما لازم نیست این نامه را به فرد مورد نظر بفرستید.تحقیقات نشان میدهد حتی نوشتن این نامه بدون فرستادن به صاحبش میتواند شما را شادتر کند.
2.خوشبین باشید: تمرین دیگر که میتواند به شما کمک کند داشتن تفکر خوشبینانه است.از شرکت کنندگان در این تحقیق خواسته شد که آینده ایدهآل خود را تصور کنند و به آن فکر کنند. برای مثال زندگی در کنار یک همسر با محبت یا پیدا کردن یک شغل خوب و بعد از آن شرح دادن و نوشتن این تصورات است.این کار باعث میشود انسانها تا چند هفته شادی زیادی داشته باشند.
3.نعمتها و الطاف خدا را بشمارید: افرادی که سعی میکنند چیزهای خوبی که برای آنها اتفاق افتاده است را بنویسند به طور شگفت آوری میزان شادیشان افزایش پیدا میکند. به نظر میرسد این تمرین باعث میشود انسانها به یاد بیاورند که شاد باشند.
4.از تواناییهای خود استفاده کنید: در این مرحله از شرکت کنندگان در تحقیق خواسته شد بهترین تواناییهای خود را بشناسند و سعی کنند از آن در یک جهت جدید استفاده کنند.برای مثال شخصی که دارای حس شوخطبعی است میتواند از یک لطیفه استفاده کند تا حال و هوای یک ملاقات تجاری را تغییر دهد یا همکارانش را شاد کند.این عادات باعث میشود شما شادتر باشید.
5.مهربان باشید: کمک کردن به دیگران در حقیقت کمک کردن به خود است.افرادی که زمان یا پول خود را صرف کارهای خیریه میکند ، یا به طور داوطلبانه به افراد نیازمند کمک میکنند به طور قابل توجهی شادتر از دیگران هستند.