دست نوشته های یک نفر ...

هرکجا هستم باشم ، آسمان مال من است ، پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .

دست نوشته های یک نفر ...

هرکجا هستم باشم ، آسمان مال من است ، پنجره ، فکر ، هوا ، عشق ، زمین مال من است .

امید به خدا ...

روزی روزگاری دختری 7 ساله به همراه مادرش در شهری کوچک زندگی میکردند که بسیار فقیر بودند و از نواختن ساز سنتور در گوشه خیابان برای مردم ، پول کمی بدست میآوردند . آنها در گوشه ای از خیابان چادر زده بودند و غذایشان چیزی جز نان خالی نبود .

ولی دخترک هر شب با رویای اینکه در خانه ای زیبا زندگی میکند و غذاهای خوب می خورد ، به خواب فرو میرفت . مادر همیشه میگفت : دخترم چرا این فکرها را میکنی ؟ این اتفاق هرگز نیافتاده و نخواهد افتاد . ولی دخترک با اطمینان میگفت : مادرم ، شما اشتباه میکنید من کودکی هستم با دلی پاک و هر چه از خدا بخواهم به من میدهد . و سپس با چشمان پر از اشک رو به آسمان میکرد و می گفت : خدای بزرگ مگر تو در کتابت نگفته ای که کودکان هیچ گناهی ندارند و قلبشان پاک است پس هر آنچه از من بخواهند برآورده خواهشد شد ! پس کجایی ای خدای بزرگ ؟ چرا جوابم را نمیدهی ؟ ناگهان صدای رعد و برق مهیبی آمد و باران شدیدی سر گرفت .

مادر با غصه گفت : این هم جواب خدا به تو عزیزم . سریع تر به زیر چادر بیا . دخترک گفت : نه ! این جواب خدا نیست . من منتظرم تا صدای حودش را بشنوم . صبح روز بعد ، دخترک که همیشه در حال اندیشیدن به فکرهای زیبا و قشنگ بود ، از چادر درآمد و با آقای بسیار محترم و مودبی رو به رو شد . مرد از دخترک خواست تا مادرش را صدا کند ، مرد پس از سلام و علیک با مادر دخترک گفت : ما از طرف شهرداری ، طرحی را اجرا میکنیم و خانه های رایگان در اختیار خانم های بی سرپرست قرار میدهیم .

آنها می توانند در موسسه های وابسته به شهرداری کار کنند و خرج زندگی خود را بدست آورند . مادر در حالی که از خوشحالی و تعجب اشک در چشمانش جمع شده بود با صدایی لرزان گفت : خانه هایی برای همیشه ؟ باورم نمیشود . مرد لبخندی زد و دست در کیف خود کرد و برگه ای را بیرون کشید و به مادر گفت : فقط کافی است این برگه را امضا کنید و فردا به شهرداری بیآئید . زن از خوشحالی ، قطره های اشک از چشمانش سرازیر بود ، برگه را امضا کرد و دخترش را در آغوش گرفت و برای روزهای زیبای اینده نقشه های زیباتری کشیدند .

با ایمان به خدا و جذب انرژی های مثبت به آنچه که دوست دارید ، دست یابید .  

هدیه برای مادر ...

چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر،قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد،آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند. اونا درمورد هدایایی که تونستن به مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد ، صحبت کردن. اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم . دومی گفت: من تماشاخانه (سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری در خانه ساختم. سومی گفت : من ماشین مرسدسی با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره.. چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و میدونین که دیگه هیچ وقت نمی تونه بخونه ، چون چشماش خوب نمی بینه. من ، راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که میتونه تمام کتاب مقدس رو حفظ بخونه . این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفت. من ناچارا" تعهد کردم به مدت بیست سال و هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه. برادرای دیگه تحت تاثیر قرار گرفتن. پس از ایام تعطیل، مادر یادداشت تشکری فرستاد. اون نوشت: میلتون عزیز، خونه ای که برام ساختی خیلی بزرگه ..من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خونه رو تمیز کنم.به هر حال ممنونم. مایک عزیز،تو به من تماشاخانه ای گرونقیمت با صدای دالبی دادی.اون ،میتونه پنجاه نفرو جا بده ولی من همه دوستامو از دست دادم ، من شنوایییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام .هیچ وقت از اون استفاده نمی کنم ولی از این کارت ممنونم. ماروین عزیز، من خیلی پیرم که به سفر برم.من تو خونه می مونم ،مغازه بقالی ام رو دارم پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. این ماشین خیلی تند تکون می خوره. اما فکرت خوب بود ممنونم ملوین عزیز ترینم ،تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت بعنوان هدیه ات منو خوشحال کردی. جوجه ، خیلی خوشمزه بود!! ممنونم

فقط 68 ثانیه !

بسیاری از سخنرانان موفقیت به خصوص در حوزه قانون جذب نظیر ایسترهیکس نظریه جالبی دارند . آنها میگویند اگر انسان بتواند فقط 18 ثانیه روی چیزی که واقعاً میخواهد تمرکز کند یک زنگ بزرگ در کاینات به صدا در میآید که توجه کل هستی را به سمت این شخص جلب می کند . اگر این 18 ثانیه بتواند تا 68 ثانیه ادامه یابد دیگر کار تمام است و کل هستی به تکاپو می افتد تا برای فکر متمرکز شده یک راه حل پیدا کند . اگر آرزوست برآورده اش کند و اگر سئوال است برایش جوابی بیابد .

در نگاه اول شاید این 68 ثانیه خیلی کم و ناچیز بنظر برسد . 68 ثانیه یعنی فقط یک دقیقه و هشت ثانیه و بسیاری از افراد می گویند که تمرکز به مدت 68 ثانیه هیچ کاری ندارد !؟ خوب آیا شما هم همین طور فکر میکنید ؟ بسیار عالی است ! امتحان کنید . خواهید دید که هنوز 18 ثانیه اول رد نشده فکرتان منحرف میشود . ایده ای جدید بلافاصله از اعماق افکارتان ظاهر میشود و نجواگر درونی تان به سخن در می آید که جدی نگیر و دست از این بازی ها بردار و به مسایل مهم تر زندگی بپرداز و ...   .

فکر پریشان و نا آرام چیزی جز بی قراری و آشفتگی به همراه ندارد . پیر و جوان و زن و مرد هم نمی شناسد . فکری که نتواند آرام گیرد چند لحظه ای روی موضوعی که صاحب فکر صلاح میداند متمرکز شود ، مطمئناً به هنگام نیاز و بحران که تمرکز بیشتر لازم است ، کارآئی ندارد و فلج میشود . باید همین الآن هر کاری که داریم زمین بگذاریم و به سراغ ذهن نا آرام خود برویم و 68 ثانیه آن را مهار کنیم . 68 ثانیه به شرایطی که الآن قرار داریم بیاندیشیم . 68 ثانیه بعد به این که واقعاً در زندگی چه میخواهیم فکر کنیم . 68 ثانیه بعد به خوشبختی های خودمان بیندیشیم و 68 ثانیه دیگر به این فکر کنیم که چه قدر آرام می شویم وقتی روی مشکلات زندگی خودمان با آرامش فکر میکنیم .

کاینات بیرون ما از بدن ما گوش به فرمان ماست تا هر چه را میخواهیم به او ابلاغ کنیم . اما به یک شرط و آن این است که موقع دستور دادن این طرف و آن طرف نپریم . 68 ثانیه یک جا بایستیم و صریح و شفاف بگوییم چه میخواهیم . آن وقت می توانیم کناری بنشینیم و معجزه عدد 68 را در زندگی خود ببینیم !

ترجمه A New Day Has Come ...

باسلام ، ترجمه متن انگلیسی زیر خدمتتان ارائه میگردد .

روز جدیدی فرا رسیده است

زمانی بس طولانی در انتظار وقوع معجزه  بوده ام

همه می گفتند مقاوم باش

صبر داشته باش و اشک مریز

در میان تاریکیها و خوشی ها

می دانستم که موفق میشوم

و دنیا می پنداشت که خسته شده ام

اما من در انتظار تو بودم

اکنون سکوت کن

نوری در آسمان میبینم

که در حال کور کردن من است

نمی توانم باور کنم که فرشته عشق

مرا نوازش کرده است

ریزد  بگذار باران فرو

و اشکهایم رابشوید

بگذار که روحم را لبریز کند

و ترسهایم را غرق در خود کند

بگذار که دیوار ها را فرو ریزد

برای خورشیدی نو

روز جدیدی فرا رسیده است

جاییکه که تاریکی حکفرما بود

اکنون در روشنایی است

جاییکه رنج و محنت حکمفرما بود

اکنون غرق در شادی و مسرت است

جاییکه ضعف و سستی حکمفرما بود

در آنجا نیرو و قدرت یافتم

همه را در چشمان پسری

اکنون سکوت کن

نوری در آسمان میبینم

که در حال کور کردن من است

نمی توانم باور کنم که فرشته عشق مرا نوازش کرده است

بگذار باران فرو ریزد و اشکهایم را بشوید

بگذار که روحم را لبریز کند

و ترسهایم را غرق در خود کند

بگذار که دیوار ها را فرو ریزد

برای خورشیدی نو روز جدیدی فرا رسیده است

اکنون سکوت کن

نوری را در چشمانت میبینم

همه را در چشمان پسری

نمی توانم باور کنم که فرشته عشق مرا نوازش کرده است

مانع ...

در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل

مردم را ببیند، خودش را جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتند پادشاه بی تفاوت از کنار

تخته سنگ گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این

شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... .

با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط راه بر نمی داشت . نزدیک غروب، یک روستایی که

پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ؛ بارهایش را از زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته

سنگ را از وسط جاده برداشت و آنرا کناری قرار داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار

داده شده بود، کیسه را باز کرد داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد .

پادشاه در آن یادداشت نوشته بود : هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر زندگی

باشد.

منبع : کتاب عشق بدون قید و شرط

جشن سده ( پنجشنبه 10 / 11 / 1387 - جشنگاه خیابان سده )

واژه سده: بیشتر دانشمندان نام سده را گرفته شده از صد می دانند. ابوریحان بیرونی می نویسد: “سده گویند یعنی صد و آن یادگار اردشیر بابکان است و در علت و سبب این جشن گفته اند که هرگاه روزها و شب ها را جداگانه بشمارند، میان آن و آخر سال عدد صد بدست می آید و برخی گویند علت این است که در این روز زادگان کیومرث، پدر نخستین، درست صدتن شدند و یکی از خود را بر همه پادشاه گردانیدند” و برخی برآنند که در این روز فرزندان مشی و مشیانه به صد رسیدند و نیز آمده : “شمار فرزندان آدم ابوالبشر در این روز به صد رسید .”

نظر دیگر اینکه سده معروف، صدمین روز زمستان از تقویم کهن است، زمستان در تقویم کهن 150 روزه و تابستان 210 روزه بوده است و برخی گفته اند که این تسمیه به مناسبت صد روز پیش از به دست آمدن محصول و ارتفاع غلات است.

  زنده یاد استاد مهرداد بهار معتقد است که واژه سده از فارسی کهن به معنی پیدایش و آشکار شدن آمده و آن را برگزاری مراسمی به مناسبت چهلمین روز تولد خورشید (یلدا) دانسته و می نویسد: … جشن سده سپری شدن چهل روز از زمستان و دقیقا در پایان چله بزرگ قرار دارد. البته به جشنی دیگر که در دهم دی ماه برگزار می شده و کمابیش مانند جشن سده بوده هم باید توجه کنیم که در آن نیز آتش ها می افروختند. اگر نخستین روز زمستان را پس از شب یلدا – تولد دیگری برای خورشید بدانیم، می توان آنرا هماهنگ با جشن گرفتن در دهمین و چهلمین روز تولد، آیین کهن و زنده ایرانی دانست. (در همه استان های کشور و سرزمین های ایرانی نشین، دهم و چهلم کودک را جشن می گیرند) و این واژه “sada” (اسم مونث) که به معنی پیدایی و آشکار شدن است ، در ایران باستان sadok  و در فارسی میانه sadag بوده و واژه عربی سذق و نوسذق (معرب نوسده) از آن آمده است.

  پیشینه اسطوره ای پیدایش آیین و جشن سده:

از اسطوره های جشن سده تنها یکی به پیدایش آتش اشاره دارد. فردوسی می گوید: هوشنگ پادشاه پیشدادی، که شیوه کشت و کار، کندن کاریز، کاشتن درخت … را به او نسبت می دهند، روزی در دامنه کوه ماری دید و سنگ برگرفت و به سوی مار انداخت و مار فرار کرد. اما از برخورد سنگها جرقه ای زد و آتش پدیدار شد. هم در کتاب “التفهیم” و هم “آثارالباقیه” ابوریحان، از پدید آمدن آتش سخنی نیست بلکه آنرا افروختن آتش بر بامها می داند که به دستور فریدون انجام گرفت و در نوروزنامه آمده است که : “آفریدون … همان روز که ضحاک بگرفت جشن سده برنهاد و مردمان که از جور و ستم ضحاک رسته بودند، پسندیدند و از جهت فال نیک، آن روز را جشن کردندی و هر سال تا به امروز، آیین آن پادشاهان نیک عهد را در ایران و دور آن به جای می آورند.”

  برگزاری جشن سده:

الف) تا دوره ساسانی: فردوسی آنرا به هوشنگ نسبت می دهد و ابوریحان بیرونی و نوروزنامه آنرا از فریدون می دانند و همچنین رسمی شدن جشن سده به زمان اردشیر بابکان منسوب گردیده است، اما در هیچکدام به شیوه برگزاری آن اشاره ای نشده است.

ب) بعد از ساسانیان: مورخان و نویسندگانی چون بیرونی، بیهقی، گردیزی، مسکویه و … از شیوه برگزاری جشن سده در دوران غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، آل زیار و … تا دوره مغول بسیار نوشته اند. از آیین های عامه مردم سندی نداریم اما در حضور شاهان، رسم شعرخوانی بود و نیز پرندگان و جانورانی به آتش انداخته می شدند و گیاه خوشبو تبخیر می کردند تا مضرات آن را برطرف کنند.

ج) در عصر حاضر: در مازندران، کردستان، لرستان، و سیستان و بلوچستان؛ روستاییان و کشاورزان و چوپانان و چادرنشینان نزدیک غروب یکی از روزهای زمستان (آغاز نیمه یا پایان زمستان) روی پشت بام، دامنه کوه، نزدیک زیارتگاه، کنار چراگاه و یا کشتزار آتشی افروخته و بنا بر سنتی کهن پیرامون آن گرد می آیند بدون آنکه نام جشن سده بر آن نهند.  

ولی در کرمان جشن سده یا سده سوزی در بین تمامی اقشار مردم کرمان، مسلمان، زرتشتی، کلیمی … رواج دارد که همه ساله در دهم بهمن ماه برگزار می شود. در بین چادرنشینان بافت و سیرجان سده سوزی چوپانی برگزار می شود که شب دهم بهمن آتش بزرگی بنام آتش جشن سده، با چهل شاخه از درختان هرس شده که نشان چهل روز “چله بزرگ” است در میدان ده برمی افروزند و می خوانند: سده سده دهقانی/ چهل کنده سوزانی/ هنوز گویی زمستانی.

چنانکه از کتاب ها و اسناد تاریخی برمی آید جشن سده جنبه دینی نداشته و تمام داستان های مربوط به آن غیردینی است و بیشتر جشنی کهن و ملی به شمار می آید و وارث حقیقی جشن سده نه فقط زرتشتیان، بلکه همه ایرانیان اند، میراثی که به بسیاری از کشورهای همسایه نیز راه یافت.

جمله ها و نکته ها ...

همیشه به یاد داشته باش که در ارتفاعی خاص از زمین دیگر ابری وجود ندارد. اگر آسمان زندگیت ابری است، شاید به علت این است که روحت به اندازه کافی اوج نگرفته است.
"مهم بودن" خوب است، اما خوب بودن مهمتر است.
نفرت هرگز با نفرت از بین نمی رود; برای از بین بردن نفرت، محبت لازم است.
اگر یک روز نتوانستی گناه کسی را ببخشی، بدان که از بزرگی گناه او نیست; از کوچکی قلب توست.
عشق با دوست داشتن خودتان آغاز می شود.
کار نباید اولین اولویت زندگی شما باشد.
همیشه به ندای درونتان گوش دهید; به ندرت دروغ می گوید.
تولد و مرگ اجتناب ناپذیرند; در فاصله این دو، خوب زندگی کنیم.
هیچ وقت مغرور نشو; برگ ها وقتی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند!
شاید شیرینی کلام دلنشینی را که امروز بر زبان می آورید فردا بچشید.
عظمت انسان های بزرگ از رفتارشان با انسان های کوچک آشکار می شود.
هر چه موانع جدیدتر و سخت تر باشد، لذت تلاش و پیروزی بیشتر است.

A New Day Has Come

باسلام 

دوستان و بازدید کنندگان محترم ، امروز میخواهم متن یکی از آهنگهای زیبا که را برایتان بگذارم . امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید و اینکه اگر تونستید حتماً خود آهنگ را هم گوش کنید واقعاً پر معنی و زیباست . اسم آهنگ a new day has come میباشد .

I was waiting for so long
For a miracle to come
Everyone told me to be strong
Hold on and don't shed a tear
Through the darkness and good times
I knew I'd make it through
And the world thought I had it all
But I was waiting for you
Hush, now
I see a light in the sky 
oh,It's almost blinding me
I can't believe
I've been touched by an angel with love
Let the rain come down and wash away my tears
Let it feel my soul and drown my fears
Let it shatter the walls for a new sun
A new day has come
Where it was dark now there's light
Where there was pain now there's joy
Where there was weakness, I found my strength
All in the eyes of a boy
Hush, now
I see a light in the sky
oh,It's almost blinding me
I can't believe
I've been touched by an angel with love
Let the rain come down and wash away my tears
Let it feel my soul and drown my fears
Let it shatter the walls for a new sun

A new day has

Let the rain come down and wash away my tears
Let it feel my soul and drown my fears
Let it shatter the walls for a new sun
A new day has come
Ohhh, a light
Hush, now
I see a light in your eyes
All in the eyes of the boy
I can't believe
I've been touched by an angel with love
I can't believe
I've been touched by an angel with love
Hush, now
Hush, now

به من ربطی نداره !!!

موش از شکاف دیوار سرک کشید تا این همه سر و صدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود . موش لب هایش را لیسید و با خود گفت : کاش یک غذای حسابی باشد . ان همین که بسته را باز کردند ، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود . موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه حیوانات بدهد . او به هر کس که میرسید می گفت : توی مزرعه یک تله موش آورده اند ، صاحب مزرعه یک تله موش خریده است ! ... مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تکان داد و گفت : آقای موش برایت متاسفم . از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی ،به هر حال من کاری با تله موش ندارم ، تله موش هم ربطی به من ندارد . میش وقتی خبر تله موش را شنید ، صدای بلندی سر داد و گفت : آقای موش من فقط می توانم دعایت کنم که توی تله نیافتی ، چون خودت خوب میدانی که تله موش به من ربطی ندارد . مطمئن باش که دعای من پشت و پناه تو خواهد بود . موش که از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت ، به سراغ گاو رفت . اما گاو هم با شنیدن خبر ، سری تکان داد و گفت : من که تا حالا ندیده ام یک گاو توی تله موش بیافتد ! او این را گفت و زیر لب خنده ای کرد و دوباره مشغول چریدن شد . سرانجام ، موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موش بیافتد چه میشود ؟ در نیمه های شب ، صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید . زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را که در تله افتاده بود ببیند . او در تاریکی متوجه نشد که آنچه در تله موش تقلا مکرده ، موش نبود بلکه یک مار خطرناکی بود که دمش در تله گیر کرده بود . همین که زن به تله موش نزدیک شد ، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد . صاحب مرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت ، وقتی زنش را در این حال دید او را فوراً به بیمارستان رساند . بعد از چند روز ، حال وی بهتر شد . اما روزی که به خانه برگشت هنوز تب داشت . مرد مزرعه دار که زنش را خیلی دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خورش سوپ مرغ در خانه پیچید . اما هر چه صبر کردند ، تب بیمار قطع نشد . بستگان او شب و روز به خانه آنها رفت و آمد میکردند تا جویای سلامتی او شوند . برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد ، میش را هم قربانی کند تا با گوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد . روزها میگذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر میشد . تا اینکه یک روز صبح ، در حالی که از درد به خود می پیچید ، از دنیا رفت و خبر مردن او خیلی زود در روستا پیچید . افراد زیادی در مراسم خاک سپاری او شرکت کردند . بنا براین ، مرد مزرعه دار مجبور شد ، از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیک تدارک ببیند . حالا ، موش به تنهائی در مزرعه میگردید و به حیوانان زبان بسته ای فکر میکرد که کاری به کار تله موش نداشتند ! نتیجه اخلاقی : اگر شنیدی مشکلی برای کسی پیش آمده است و ربطی هم به شما ندارد ، کمی بیشتری فکر کن ... شاید هم خیلی بی ربط نباشد .

بتهوون آهنگساز آلمانی قرن 19 و ...

دوستان و بازدید کنندگان عزیز بعد از چند سال به طرف آهنگساز مورد علاقه ام رفتم و به یاد آتلیه کنکور و دیزاین ( تهران ) و استاد جعفری که برای کنکور هنر در آنجا آماده میشدیم و ...  یادش بخیر . اینقدر درگیر کارها و دنیای ماشینی شدیم که فرصت تغذیه روح و روان را هم از دست دادیم . امیدوارم شما هم مثل من نیز اسیر این هیجانات کاذب نشوید . خلاصه ای از زندگی نامه آهنگساز و موسیقی دان مورد علاقه ام را برایتان گذاشتم که امیدوارم از آن لذت برده و پشت کار ایشان نیز سرمشق باشد .

لودویگ وان بتهوون در سال 1770 میلادی در آلمان به دنیا آمد .

او قبل از چهار سالگی یاد گرفتن پیانو را شروع کرد .

مربی او پدرش بود و او ساعت های طولانی در روز را تمرین می کرد و هر بار که اشتباه میکرد پدرش روی انگشتانش میزد و او از این کار گریه اش میگرفت و به همین خاطر بین همسایه ها به پسر کوچولوئی که جلوی پیانو گریه میکرد معروف شده بود .

بتهوون در دوازده سالگی با حقوقش کل خانواده را اداره میکرد ، چون پدرش بیمار بود و دیگر نمی توانست سرکار برود .

در شانزده سالگی ، بتهون مورد توجه موتسارت قرار گرفت و موتسارت به همه میگفت : روزی میرسد که همه دنیا از او حرف خواهند زد .

بتهون ظاهر جذابی نداشت . او قدش کوتاه و سرش بزرگ بود و بداخلاق هم بود به همین خاطر دوستان زیادی نداشت .

غمگین ترین قسمت زندگی بتهون ناشنوائی تدریجی اش بود که از سی سالگی شروع شد .

بتهوون با وجود ناشنوائی به ساختن موسیقی ای که نمی توانست بشنود عادت کرده بود .

او به عنوان بزرگترین پیانیست دوران خودش مشهور شده و آن قدر زیبا می نواخت که تماشاچیان از شدت ذوق و لذت گریه میکردند .

بتهوون هنگام رهبری ارکستر واقعاً دیدنی بود . در قسمت های پر سر و صداتر موسیقی به هوا می پرید و دست هایش را به بالا تکان میداد و فریاد میکشید بعد در قسمت های آرام بدن خود را جمع میکرد .

او با وجود ناشنوائی اش به خاطر آنکه عاشق موسیقی بود مدام موسیقی می ساخت و هیچ وقت احساس ضعف و خستگی نمی کرد .

نه سمفونی بتهوون بیش تر از بقیه آثارش مشهور شد .

یتهوون در پنجاه و هفت سالگی در اثر از کار افتادگی کبد در وین درگذشت .

آهنگی که موتسارت فکر میکرد برای مراسم خاکسپاری خودش می سازد در مراسم خاکسپاری بتهوون اجرا شد .

روز مرگ بتهوون ، مردم شهر وین روز غمگینی داشتند و بسیاری از مردم شهر در مراسم او شرکت کردند .