این شعر و تصنیف زیبای اون رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم.
شعری زیبا از مهرداد اوستا :
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.
من این داستان رو از زبان استاد ادبیات دوره ی پیش دانشگاهیم که از اساتید دانشگاه هستند شنیدم
و به دلیل زیبا ، غم انگیز و جالب بودن ، این جا برای شما بازگو می کنم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند.
دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند .
ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود .
تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود.
سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه .
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود .
و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد.
اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید.
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ...
1- اعداد بدرد نخور را به دور بریز. این شامل سن ، وزن و قد میشه. اجازه بده پزشکان برای اونها نگران باشند ، برای همین به اونها پول میدی .
2- فقط با دوستان خوش اخلاق معاشرت کن، غرغروها و بداخلاقها نابودت میکنند (ضمناً اگر جزو اون غرغروها یا بداخلاقها هستی این رو به خاطر بسپار) .
3- شروع به یادگرفتن کن. کامپیوتر، هنر، باغبانی... هرچیزی که دوست داری، هرکاری که اجازه نده مغزت بیکار بمونه. "مغز بیکار کارگاه شیطانه"، و نام شیطان اینه: آلزایمر!
4- از چیزهای کوچک و ساده لذت ببر.
5 - به جاهای نادرست و پر گناه نرو . برو به خرید ، حتی مسافرت به یه شهر ویا یک کشور دیگه اما نه به جائی که پراز گناه و خطاست وهمیشه یادخدا باش .
6.بیشتر مواقع طولانی بخند . آنقدر بخند که احتیاج به نفس تازه داشته باشی. و اگر دوستی داری که تورو میخندونه بیشتر وقت خودت را با او بگذرون .
7- اشک و غصه هم پیش میاد ؛ یه کم گریه زاری کن، یه کم غصه بخور و تحمل کن و بعد حرکت کن.. تنها کسی که تمام عمر با تو خواهد بود ، خودت هستی . تا زنده ای زندگی کن.
8- دور وبرت رو پر کن از هرچیزی که دوست داری، فامیل، هدایا و یادگاریها، موسیقی، گل و گیاه، سرگرمیها، هرچیزی که خودت دوستش داری . خونه تو پناهگاه توست.
9. قدر سلامتی خودتو بدون . اگر خوبه، نگهش دار و مواظب باش ، اگر استوار نیست، بهترش کن ، اگر هم بدتر ازاونی است که خودت بتونی کاری بکنی، خوب کمک بگیر.
10 - در هر موقعیتی عشق خودت رو به کسانی که دوستشون داری بیان کن و بگو .
کودکی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می کرد. مامانش بهش گفت آیا حقته که این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟
بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر کارای خوبی که انجام دادی بهت یه دوچرخه بده.
نامه شماره یک
سلام خدای عزیز
اسم من بابی هست. من یک پسر خیلی خوبی بودم و حالا ازت می خوام که یه دوچرخه بهم بدی.
دوستار تو
بابی
بابی کمی فکر کرد و دید که این نامه چون دروغه کارساز نیست و دوچرخه ای گیرش نمی یاد. برا همین نامه رو پاره کرد.
نامه شماره دو
سلام خدا
اسم من بابیه و من همیشه سعی کردم که پسر خوبی باشم. لطفاً واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی
اما بابی یه کمی فکر کرد و دید که این نامه هم جواب نمی ده واسه همین پارش کرد.
نامه شماره سه
سلام خدا
اسم من بابی هست.. درسته که من بچه خوبی نبودم ولی اگه واسه تولدم یه دوچرخه بهم بدی قول می دم که بچه خوبی باشم..
بابی
بابی کمی فکر کرد و با خودش گفت که شاید این نامه هم جواب نده. واسه همین پارش کرد. تو فکر فرو رفت. رفت به مامانش گفت که می خوام برم کلیسا.. مامانش دید که کلکش کار ساز بوده، بهش گفت خوب برو ولی قبل از شام خونه باش.
بابی رفت کلیسا. یکمی نشست وقتی دید هیچ کسی اونجا نیست، پرید و مجسمه مادر مقدس رو کش رفت ( دزدید ) و از کلیسا فرار کرد.
بعدش مستقیم رفت تو اتاقش و نامه جدیدش رو نوشت.
نامه شماره چهار
سلام خدا
مامانت پیش منه. اگه می خواییش واسه تولدم یه دوچرخه بهم بده.
بابی
جالب ترین کلمات :
سازنده ترین کلمه ((گذشت)) است...آن را تمرین کن.
پر معنی ترین کلمه ((ما)) است...آن را به کار ببر.
عمیق ترین کلمه ((عشق)) است...به آن ارج بده.
بی رحم ترین کلمه (( تنفر)) است...با آن بازی نکن.
خودخواهانه ترین کلمه ((من)) است...از آن حذر کن.
نا پایدارترین کلمه ((خشم)) است...آن را فرو ببر.
بازدارنده ترین کلمه ((ترس)) است...با آن مقابله کن.
با نشاط ترین کلمه ((کار)) است...به آن بپرداز.
پوچ ترین کلمه ((طمع)) است...آن را بکش.
سازنده ترین کلمه ((صبر)) است...برای داشتنش دعا کن.
روشن ترین کلمه ((امید)) است...به آن امیدوار باش.
ضعیف ترین کلمه ((حسرت)) است...آن را نخور.
تواناترین کلمه ((دانش)) است...آن را فرا گیر.
محکم ترین کلمه ((پشت کار)) است...آن را داشته باش.
سمی ترین کلمه ((شانس)) است...به امید آن نباش.
لطیف ترین کلمه ((لبخند)) است...آن را حفظ کن.
ضروری ترین کلمه ((تفاهم)) است...آن را ایجاد کن.
سالم ترین کلمه ((سلامتی)) است...به آن اهمیت بده.
اصلی ترین کلمه ((اعتماد)) است...به آن اعتماد کن.
دوستانه ترین کلمه ((رفاقت)) است...از آن سو استفاده نکن.
زیباترین کلمه ((راستی)) است...با آن رو راست باش.
زشت ترین کلمه ((تمسخر)) است... دوست داری با تو چنین شود؟؟
موقر ترین کلمه ((احترام)) است...برایش ارزش قایل شو.
آرامترین کلمه ((آرامش)) است...به آن برس.
عاقلانه ترین کلمه ((احتیاط )) است...حواست را جمع کن.
دست و پا گیر ترین کلمه ((محدودیت)) است...اجازه نده مانع پیشرفتت شود.
سخت ترین کلمه ((غیر ممکن)) است...وجود ندارد.
مخرب ترین کلمه ((شتابزدگی)) است...مواظب پلهای پشت سرت باش.
تاریک ترین کلمه (( نادانی)) است...آن را با نور علم روشن کن.
کشنده ترین کلمه ((اضطراب)) است...آن را نادیده بگیر.
صبور ترین کلمه ((انتظار)) است...منتظرش بمان.
با ارزش ترین کلمه ((بخشش)) است...سعی خود را بکن.
قشنگ ترین کلمه ((خوشرویی)) است...راز زیبایی در آن نهفته است.
رسا ترین کلمه ((وفاداری)) است...بدان که جمع همیشه بهتر از یک فرد بودن است .
محرک ترین کلمه ((هدفمندی)) است...زندگی بدون آن پوچ است.
و بالاخره هدفمند ترین کلمه ((موفقیت)) است...پس پیش به سوی آن......
آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از
مردن، آگهی وفاتش را بخواند! زمانی که برادرش
لودویگ فوت شد، روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع
دینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را
میخواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: "آلفرد نوبل، دلال مرگ و
مخترع مرگ آور ترین سلاح بشری مرد!"
آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ
این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامهاش را آورد. جملههای بسیاری را خط زد و اصلاح کرد.
پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزهای برای صلح و
پیشرفتهای صلح آمیز شود.
امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل،
جایزههای فیزیک و شیمی نوبل و ... میشناسیم. او
امروز، هویت دیگری دارد.
یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است!
هیچ میدانید تخته نرد چگونه وتوسط چه کسی ابداع شد و چه فلسفه زیبا و عبرت آموزی در پس آن نهان است؟
تخته نرد توسط بزرگمهر ابداع شد و اما داستان پیدایشش: در زمان پادشاهی انوشیروان خسرو پسر قباد، پادشاه هند «دیورسام بزرگ» برای سنجش خرد و دانایی ایرانیان و اثبات برتری خود شطرنجی را که مهره های آن از زمرد و یاقوت سرخ بود، به همراه هدایایی نفیس به دربار ایران فرستاد و «تخت ریتوس» دانا را نیز گماردهء انجام این کار ساخت. او در نامهای به پادشاه ایران نوشت: «از آنجا که شما شاهنشاه ما هستید، دانایان شما نیز باید از دانایان ما برتر باشند. پس یا روش و شیوهء آنچه را که به نزد شما فرستادهایم (شطرنج) بازگویید و یا پس از این ساو و باج برای ما بفرستید». شاه ایران پس از خواندن نامه چهل روز زمان خواست و هیچ یک از دانایان در این چند روز چاره و روش آن را نیافت، تا اینکه روز چهلم بزرگمهر که جوانترین وزیر انوشیروان بود به پا خاست و گفت: «این شطرنج را چون میدان جنگ ساختهاند که دو طرف با مهره های خود با هم میجنگند و هر کدام خرد و دوراندیشی بیشتری داشته باشد، پیروز میشود.» و رازهای کامل بازی شطرنج و روش چیدن مهره ها را گفت. شاهنشاه سه بار بر او درود فرستاد و دوازده هزار سکه به او پاداش داد. پس از آن «تخت ریتوس» با بزرگمهر به بازی پرداخت. بزرگمهر سه بار بر تخت ریتوس پیروز شد. روز بعد بزرگمهر تخت ریتوس را به نزد خود خواند و وسیلهء بازی دیگری را نشان داد و گفت: اگر شما این را پاسخ دادید ما باجگزار شما می شویم و اگر نتوانستید باید باجگزار ما باشید.» دیورسام چهل روز زمان خواست، اما هیچ یک از دانایان آن سرزمین نتوانستند «وین اردشیر» را چاره گشایی کنند و به این ترتیب شاه هندوستان پذیرفت که باجگزار ایران باشد.
فلسفه پیدایش :
30 مهره : نشان گر 30 شبانه روز یک ماه
24 خانه : نشان گر 24 ساعت شبانه روز
4 قسمت زمین : 4 فصل سال
5 دست بازی : 5 وقت یک شبانه روز
2 رنگ سیاه و سپید : شب و روز
هر طرف زمین 12 خانه دارد : 12 ماه سال
تخته مرد : کره زمین
زمین بازی : اسمان
تاس : ستاره بخت و اقبال
گردش تاس ها : گردش ایام
مهره ها: انسان ها
گردش مهره در زمین: حرکت انسان ها (زندگی )
برداشتن مهره در پایان هر بازی : مرگ انسان ها
اعداد تاس : 1 : یکتایی و خداپرستی
2 : اسمان و زمین
3 : پندار نیک ؛ گفتار نیک ، کردار نیک
4 : شمال ، جنوب، شرق، غرب
5: خورشید ؛ ماه ، ستاره ، اتش ، رعد
6 : شش روز آفرینش .
دوستان توصیه میکنم آهنگ متن زیر را که آقای حسین کشتکار ( اهل بوشهر ) خوانده را پیدا کرده و حتماً گوش دهید ، فوق العاده است .
منم سرگشته حیرانت ای دوست
کنم یکباره جان قربانت ای دوست
تنی نا ساز از شوق وصل کویت
دهم سر بر سر پیمانت ای دوست
دلی دارم در آتش خانه کرده
میان شعله ها کاشانه کرده
دلی دارم که از شوق وصالت
وجودم را زغم ویرانه کرده
من آن آواره بشکسته حالم
زهجرانت بُتا رو به زوالم
منم آن مرغ سرگردان و تنها
پریشان گشته شد یکباره حالم
زِهَر سر بر سر سجاده کردم
دعایی بهر آن دلداده کردم
زحسرت ساغر چشمانم ای دوست
زبان از یکسره از باده کردم
دلا تا کی اسیر یاد یاری؟
زهجر یار تا کی داغ داری؟
بگو تا کی زشوق روی لیلی
تو مجنون پریشان روزگاری؟
پریشانم، پریشان روزگارم
من آن سرگشته ی هجر نگارم
کنون عمریست با امید وصلت
درون سینه آسایش ندارم
زهجرت روز و شب فریاد دارم
زبیدادت دلی ناشاد دارم
درون کوهسار سینه خود
هزاران کشته چون فرهاد دارم
چرا ای نازنینم بی وفایی؟
دمادم با دل من در جفایی
چرا آشفته کردی روزگارم
عزیزم دارد این دل هم خدایی
فایز دشتی