جان سی ماکسول ، در کتاب 21 قانون انکار ناپذیر رهبری با ذکر داستانی در این مورد نوشته است : روش من در تصمیم گیری این بود که کارکنانم را جمع میکنم ، بینش خود را برای ایشان مطرح میسازم به سئوالات آنها پاسخ دهم و آنها را تشویق کنم تا در گرفتن تصمیمات و رسیدن به دیدگاه جدید ، همکاری کنند . اما در آن فصل که سرم خیلی شلوغ بود ، به سرعت 3 تصمیم مهم گرفتم و آن ها را اجرا کردم . ار آنجا که همه چیز خوب پیش میرفت ، فکر کردم که نیازی نیست کسی را درگیر این تصمیمات و چگونگی اجرا آن ها کنم .
مدت زمان زیادی طول نکشید که احساس کردم افراد نا آرامند . ابتدا فکر کردم ، همه باید با این مسایل را کنار بگذارند و به کار ادامه دهند اما بعداٌ دریافتم که مشکل اصلی خود من هستم و مرتکب اشتباه بزرگی شده ام .
به محض آنکه فهیمدم اشتباه کردم ، در یک جمع عمومی از افراد عذرخواهی و طلب بخشش کردم و فهمیدم وقتی نوبت رهبری و تصمیم گیری برای جمع میرسد ، آن جا دیگر نمی توان میان بر زد .
طرحهائی که از یاری دیگران بهره نگرفته و دور از دیگران در انزوا رشد کرده باشد به ندرت پدر خوانده پیدا میکند .