اگر مایلید دیگران ، خواسته های مورد نظر شما را با میل و رغبت انجام دهند یکی از مهارت ها این است که قادر باشید خود را با علایق ،اصول ارزشی و روانی آنان همراه کنید . تجربه ی رئیس ارتباطات یک فروشگاه ما را در درک این مفهوم یایر خواهد کرد :
هنگامی که مرا مسئول رسیدگی به فروش های مکاتبه ای و گردآوری مطالبات معوقه کردند ، سبک و سیاق مکاتبات فروشگاه مرا بی اندازه دلسرد کرد . جملات نامه ها تلخ و تهدید کننده بودند . وقتی آن ها را میخواندم احساس میکردم ، اگر کسی چنین نامه ای برای من بفرستد دیوانه می شوم و هیچ وقت پولش را نمی دهم .
نحوه ی کار را عوض کردم و نامه هایی نوشتم که اگر یکی از آن ها به خود من می رسید ، مرا تشویق به پرداخت پول قبض هایی میکرد که مهلت پرداخت شان سرآمده است . این کار ، نتیجه داد و من توانستم مبالغ جمع آوری شده را به حد نصاب برسانم .
اگر خواسته ها و مطالبات خود را به بافت روانی و اصول ارزشی حاکم و ناظر بر رفتار کارکنانتان نزدیک سازید چه تغییری در وضعیت موجود و نتایج رهبری و مدیریت شما ایجاد خواهد شد ؟
خواسته هائی که بدون توجه به معیارهای ارزشی کارکنان اقامه گردد همچون قلاب ماهی گیری بدون طعمه است .
با سلام
امیدوارم از متن این ترانه خوشتون بیاد من که خیلی دوست دارم امیدوارم شما هم لذت ببرید و عصر پنج شنبه و جمعه خوبی داشته باشید . خواننده مذکور آقای ریچارد مارکس و نام آهنگ نیز Right here waiting for you میباشد .
Ocean’s apart day after day
And I slowly go insane
I hear your voice on the line
But it doesn’t stop the pain
If I see you next to never
How can we say forever
Wherever you go
Whatever you do
I will be right here waiting for you
Whatever it takes
Or how my heart breaks
I will be right here waiting for you
I took for granted, all the times
That I thought would last somehow
I hear the laughter, I taste the tears
But I can’t get near you now
Oh, can’t you see it baby
You’ve got me going crazy
Repeat chorus
I wonder how we can survive
This romance
But in the end if I’m with you
I’ll take the chance
Oh, can’t you see it baby
You’ve got me going crazy
پیتر دراکر ، اعتقاد دارد یکی از اساسی ترین رسالت های مدیران ، ایجاد انگیزه در کارکنان است و می گوید :مدیر افراد را اداره نمی کند بلکه آن ها را برمی انگیزاند ، راهنمائی میکند و برای دست یافتن به اهداف شان سازمان می دهد .
با این توصیف ،اگر کارکنان تان ، اشتیاق لازم برای خلاقیت و حتی انجام وظایف جاری خود دارند باید بدانید ایجاد انگیزه مستلزم حضور شخصی است که بتواند دیگران را برانگیزاند بدون آنکه خود نیازمند باشد ، در آن زمینه برانگیخته شود . بعبارت دیگر برای بیدار ساختن انسان های خواب زده ، حداقل به یک آدم بیدار نیاز است و در محیط های سازمانی ، مسئولین فاقد انرژی ، قادر نخواهند بود به محیط اطراف خود انرژی مثبت ، تحرک ، خلاقیت و تعهد تزریق کنند و چه بسا زیردستان شان را نیز به همراه خود از قافله عقب نگه دارند .
برای انسانهای بی انگیزه هیچ کار ساده آسان نیست و میزان انگیزه را از روی رفتار کارکنان میتوان تصور و استنباط کرد .
** من رئیسم و دارای مقام هستم ،این افراد در این جا زیردستان من هستند پس بگذار آن ها به طرف من بیایند . **
پیتر دراکر ، مکعتقد است این دیدگاه دشواری های فرائانی را برای مسئولینی رقم می زند و معتقد است مسئولین موفق همیشه گام نخست را در ایجاد ارتباط بر می دارند و سعی میکنند قبل از اینکه از پیروان خود همکاری بخواهند ، در قلب آن ها نفوذ کنند زیرا واقف اند هر چه ارتباط و اتصال بین افراد قوی تر باشد ،احتمال بیشتری وجود دارد که پیرو بخواهد به رهبر کمک کند .
در جنگ تاریخی کربلا ، حر بن یزید ریاحی ، فرمانده لشکر ابن زیاد قبل از آن که به حسین بن علی ( ع ) بپیوندد در صف دشمنان او بود ، ولی ارتباط و نفوذ قلبی امام حسین ( ع ) و حب خاندانش در او به قدری کار ساز شد که او را وادار کرد که در عین دشمنی ،برای اقامه نماز به حسین ( ع ) اقتدا کند و نهایتاً همین ارتباط سازنده ، حر را به سوی نجات و رستگاری رهنون ساخت .
ایجاد ارتباط وظیفه ای رهبر است و هر چه ارتباطو اتصال بین افراد قوی تر باشد احتمال بیشتری وجود دارد که پیرو بخواهد به رهبر کمک کند .
هر چند درست است که علم و توان هر فرد ، سطح کارآیی او را تعیین میکند و کارکنان از مسئولینی پیروی میکنند که از خودشان قوی تر هستند و لیکن این ها به تنهائی برای جلب پیروی کارکنان کافی نیست بلکه بهتر است پیش از هر اقدامی طوری عمل کنید که افرادتان شما را باور کنند .
کلارنس بی راندال ، معتقد است : رهبر باید بداند و باید بداند که می داند و باید قادر باشد این مسئله را به طور همه جانبه ای برای آنهائی که در اطراف او هستند روشن کند که او می داند ، تا افراد برانگیخته شوند و در کنار او بر آرمانی مشترک بکوشند .
نمونه ی بارز و افسانه ای این طرز تفکر مهاتما گاندی است ، رهبر فقید هند ، نه تنها بصیرت و بینش بزرگی در کسب آزادی داشت بلکه قادر بود دید مردم را نسبت به کسب آزادی تغییر دهد . مردم هند نیز چون گاندی را باور کردند طرز فکرش را پذیرفتند و به اجرای آن پرداختند .
بنا بر این ، یکی از قابلیت هایی که میتواند به شما در جلب پیروی کارکنانتان کمک کند ،توانائی در برقراری ارتباطات موثر و سازنده ای است که بتواند میل و رغبت آن ها را برای پیروی و همکاری بیشتر با شما برانگیزاند .
مردم قبل از این که به بصیرت و بینش رهبر ایمان بیآورند به خود رهبر ایمان می آورند .
جان سی ماکسول
جان سی ماکسول ، در کتاب 21 قانون انکار ناپذیر رهبری با ذکر داستانی در این مورد نوشته است : روش من در تصمیم گیری این بود که کارکنانم را جمع میکنم ، بینش خود را برای ایشان مطرح میسازم به سئوالات آنها پاسخ دهم و آنها را تشویق کنم تا در گرفتن تصمیمات و رسیدن به دیدگاه جدید ، همکاری کنند . اما در آن فصل که سرم خیلی شلوغ بود ، به سرعت 3 تصمیم مهم گرفتم و آن ها را اجرا کردم . ار آنجا که همه چیز خوب پیش میرفت ، فکر کردم که نیازی نیست کسی را درگیر این تصمیمات و چگونگی اجرا آن ها کنم .
مدت زمان زیادی طول نکشید که احساس کردم افراد نا آرامند . ابتدا فکر کردم ، همه باید با این مسایل را کنار بگذارند و به کار ادامه دهند اما بعداٌ دریافتم که مشکل اصلی خود من هستم و مرتکب اشتباه بزرگی شده ام .
به محض آنکه فهیمدم اشتباه کردم ، در یک جمع عمومی از افراد عذرخواهی و طلب بخشش کردم و فهمیدم وقتی نوبت رهبری و تصمیم گیری برای جمع میرسد ، آن جا دیگر نمی توان میان بر زد .
طرحهائی که از یاری دیگران بهره نگرفته و دور از دیگران در انزوا رشد کرده باشد به ندرت پدر خوانده پیدا میکند .