شبی پسرک یک برگ کاغذ به مادرش داد . مادر آن را گرفت و با صدای بلند خواند:
او با خط بچگانه نوشته بود:
کوتاه کردن چمن باغچه : ۵ دلار
مرتب کردن اتاق خوابم : ۱ دلار
بیرون بردن زباله ها : ۲دلار
نمره ی ریاضی خوبی که گرفتم : ۶ دلار
جمع بدهی شما به من : ۱۴دلار
مادر به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد.لحظه ای خاطراتش را مرور کرد.سپس قلم را برداشت و
پشت برگه ی صورتحساب نوشت:
بابت سختی ۹ ماه بارداری که در وجودم رشد کردی : هیچ
بابت تمام شب هایی که بر بالینت نشستم و برایت دعا کردم : هیچ
بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی : هیچ
بابت غذا نظاقت تو و اسباب بازی هایت : هیچ
و اگر تمام اینها را جمع بزنی خواهی دید که هزینه ی عشق واقعی من به تو هیچ است.وقتی
پسرک آنچه را که مادرش نوشته بود خواند با چشمان پر از اشک به چشمان مادر نگاه کرد و گفت:
مامان دوستت دارم
آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت : قبلآ به طور کامل پرداخت شده...!
هر کسی برای مادرش یه دعای کوچولو توی دلش کنه ، انشالله که همه مادر ها سایشون از سر بچه هاشون کم نشه . الهی آمین
معنای واژه های "زرنگی" و "آدم زرنگ" می تواند از تعابیر مختلفی برخوردار باشد. گاهی اوقات "زرنگی" به ذکاوت و استعداد در انجام موفقیت آمیز کارها اطلاق میگردد و گاهی نیز به توانایی های ذهنی و جسمی. متاسفانه در اندیشه برخی از مردم به اشتباه این دو واژه به معنای زیر پا گذاشتن حقوق دیگران، رعایت نکردن قانون و نادیده گرفتن آداب اجتماعی در نظر گرفته می شود. در ادامه به 11 عملی که بعضی افراد از آن تعبیر به "زرنگی" میکنند اشاره می کنیم:
1- عبور از چراغ قرمز
رانندگانی که با دیدن چراغ زرد بجای کم کردن سرعت خود پایشان را روی پدال گاز فشار می دهند تا گرفتار چراغ قرمز نشوند، به این خاطر که چند ثانیه ای جلو بیفتند، تصور میکنند با عملی هوشمندانه اقدام به "زرنگی" میکنند که بر خلاف تصور این کار سبب افزایش احتمال تصادفات در معابر و تقاطع خیابانها میگردد و در اصل ریسک صدمات جانی و مالی را افزایش می دهند.
2- عبور از لاین مخالف
ترافیک شهر طاقت فرسا و خسته کننده است ولی این دلیل نمی شود در خیابانی دو طرفه زمانیکه پشت انبوهی از اتومبیل ها گیر افتاده ایم و لاین مخالف خلوت است، از خط ممتد تجاوز کرده و با سرعت زیاد در لاین مربوط به مسیر مقابل از کنار بقیه عبور کنیم.
3- اشتباه در پس گرفتن باقی پول
حتماً زیاد برخورد کرده اید زمانیکه اقدام به خرید کالایی میکنید، فروشنده به دلیل تراکم کاری در برگرداندن باقی پول شما اشتباه کرده و مبلغ بیشتری را باز میگرداند. شما متوجه میشوید، آیا اشتباه فروشنده را به او یادآوری می نمایید و وجه اضافه را به وی بر میگردانید؟ گاهی در بانکها نیز از این قبیل اشتباهات رخ میدهد و باید وجه دریافتی اضافه را برگرداند. مطمئناً مایل نیستید پول ناسالمی در زندگی شما وارد شود!
4- خیانت در روابط
خیانت های جنسی و احساسی، برقراری رابطه هم زمان با چند نفر و عدم صداقت به هیچ عنوان "زرنگی" محسوب نشده و مصداق بارز بی شخصیتی و بی بندو باری محسوب میگردد.
5- کم کاری در محل کار
برخی کارمندان کم کاری و انجام ندادن مسئولیت هایشان بطور کامل و در وقت مقرر را نوعی "زرنگی" می پندارند و سعی میکنند تا حد امکان از بار وظایفشان کم کنند. زمان غیر معقولی را به انجام کارهای شخصی، غیبت، و بیکاری میپردازند و در انتها احساس میکنند سر شرکت و مدیران خود کلاه گذاشته اند. معمولاً اینگونه افراد همیشه در همان رده شغلی خود باقی می مانند و هیچگونه پیشرفته در مقام و درآمدشان حاصل نمی شود.
6- زیر آب زنی در محل کار
عمل زشت و ناپسند دیگری که ممکن است به "زرنگی" تعبیر شود، توطئه چینی علیه دیگر کارمندان است که باعث شود از کار اخراج شوند و یا وجهه شان تخریب گردد. حسادت و انگیزه های مادی ممکن است باعث شود فردی با القای مسائل نادرست در ذهن مدیر شرکت باعث بیکار شدن همکارش شود و بعد از آن احساس "زرنگی!" کند در صورتیکه این عمل بسیار زشت و بر خلاف همه موازین اخلاقی و اجتماعی می باشد.
7- استفاده غیر مجاز از خدمات بیمه ای دیگران
گران بودن هزینه های درمانی و مخارج بیمارستانها دلیل بر این نیست که فردی برای دریافت خدمات درمانی از دفترچه فرد دیگری استفاده کند و آنرا "زرنگی" تصور کند چرا که این اقدام وی تاثیرات مخرب بسیاری در سازمانهای مربوطه بر جای میگذارد.
8- هجوم برای دریافت نذورات
در ایامی که به مناسبتهای مذهبی نذورات و غذاهای نذری به عموم ارائه میشود متاسفانه برخی افراد که گاهی وضعیت مالی بسیار خوبی نیز دارند با اتومبیلهای خود در خیابانها به دنبال مراکز نذری هجوم آورده و تا حد امکان اقدام به دریافت و پر کردن اتومبیل خود از انواع غذاها میکنند و اجازه نمی دهند خانواده های نیازمند تر سهم بیشتری ببرند. در انتها هر کس بیشتر نذورات جمع کرده باشد در تصور خود "زرنگتر!" محسوب میشود.
9- تعویض البسه پس از استفاده
موضوع دیگری که گاهی مشاهده میشود این است که فردی پس از خرید لباس از آن در مراسمی استفاده کرده و روز بعد به بهانه های مختلف اقدام به پس دادن جنس به فروشنده می نماید و در ذهن خود به خاطر این "زرنگی" احساس غرور و رضایت میکند.
10- پرخوری در میهمانی ها
شاید برخورد کرده باشید با اشخاصی که در میهمانی ها همانند میدان جنگ به فکر جمع آوری غنائم و استفاده هرچه بیشتر و بهینه تر از مواد غذایی و امکانات میزبان می باشند و به هنگام صرف غذا حداکثر تلاش خود را برای انباشتن انواع غذاها مینمایند. اینگونه افراد به نوعی حس "زرنگ" بودن درونشان موج می زند.
11- تقلب در امتحانات
افرادی که در امتحانات از انواع و اقسام روشهای کلاسیک و نوین تقلب در امتحان بهره می برند و به این ترتیب از پس سوالات دشوار در امتحان مربوطه بر می آیند باید بدانند که تقلب در حقیقت نوعی کلاه گذاشتن بر سر خودشان است و نه "زرنگی." دانشجویی که از طریق تقلب به مدرک دست یابد مطمئناً نخواهد توانست در باز کار موفق شود.
اگر شما نیز با مواردی از "زرنگی کاذب" برخورد کرده اید، لطفاً در قسمت نظرات مطرح نمایید.
آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن.
وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتی همه مادرای دنیا...
----------------------------
پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !
--------------------
شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان ...
--------------------
خورشید
هر روز
دیرتر از پدرم بیدار می شود
اما
زودتر از او به خانه بر می گردد !
--------------------
به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن
ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !!!
--------------------
سرم را نه ظلم می تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم ؛
--------------------
سلامتیه اون پسری که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
..
20سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....
... ... ... ... ..
30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!
..
باباش گفت چرا گریه میکنی..؟
..
گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...! :(
--------------------
همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم
که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
... ... ... ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …
بیایید قدردان باشیم ...
به سلامتی پدر و مادرها
-------------------- (( قند )) خون مادر بالاست .
دلش اما همیشه (( شور )) می زند برای ما ؛
اشکهای مادر , مروارید شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید!
حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد!
دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش .
--------------------
دست پر مهر مادر
تنها دستی ست،
که اگر کوتاه از دنیا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است...
--------------------
پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو؟
پسر میگه : من..!!
... ... ...
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو؟؟!!
پسر میگه : بازم من شیرم...
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو!!؟؟
پسر میگه : بابا تو شیری...!!
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتی هرچی پدره
--------------------
مادر
تنها کسیست که میتوان "دوستت دارم"هایش رااا باور کرد
حتی اگر نگوید...
--------------------
سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه
اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش!
--------------------
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی! مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن....
--------------------
پدرم هر وقت میگفت "درست میشود"...
تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!
--------------------
مردان پیامبر شدند؛
و زنان مادر؛
قداست پیامبران را توانستهاند به زیر سوال ببرند؛
ولی قداست مادران را هرگز..!
--------------------
آدم پیر می شود وقتی مادرش را صـــــــــــــــــــــــــــــدا میزند اما جوابی نمیشنود.........
ممماااااااااااادددددددررررررر..............
--------------------
تو 10 سالگی : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگی : " ولم کنین "
تو 20 سالگی : " مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
... ... ...
تو 25 سالگی : " باید از این خونه بزنم بیرون"
تو 30 سالگی : " حق با شما بود"
تو 35 سالگی : "میخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگی : " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو هفتاد سالگی : " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن ...!
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم...
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...
--------------------
بهشت از آن مادران است در حالی که به جز پرستاری و نگهداری از فرزندان ، هیچ حق دیگری نسبت به آتها ندارند و برای بیشتر چیزها اجازه ی بابا لازم است !!!!!
--------------------
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره ، میفهمی پیر شده ! وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده ! وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری
--------------------
اگر 4 تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است
ü دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن چای کیسه ایست . هول هولکی و دم دستی . این دوستیها برای رفع تکلیف خوبند . اما خستگیات را رفع نمیکنند . این چای خوردنها دل آدم را باز نمیکند . خاطره نمیشود . فقط از سر اجبار میخوریشان که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمیکنی . |
ü دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی استT. پر از رنگ و بو . این دوستیها جان میدهد برای مهمانبازی برای تعریف کردن لطیفههای خندهدار ، برای فرستادن اس ام اسهای صد تا یک غاز ، برای خاطرههای دمِ دستی. اولش هم حس خوبی به تو میدهند. این چای زود دم خارجی را میریزی در فنجان بزرگ. مینشینی با شکلات فندقی میخوری و فکر میکنی خوشحالترین آدم روی زمینی. فقط نمیدانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دو ساعت میشود رنگ قیر. یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجان رنگ میدهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای.
ü دوستی با بعضی آدمها مثل نوشیدن چای سرگل لاهیجان است. باید نرم دم بکشد. باید انتظارش را بکشی. باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی. باید صبر کنی. آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی. باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک. خوب نگاهش کنی. عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته، جرعه جرعه بنوشیاش و زندگی کنی
شب ها زود بخواب.
صبح ها زودتر بیدار شو.
نرمش کن.
بدو. کم غذا بخور.
زیر بارون راه برو.
گلوله برفی درست کن.
هرچندوقت یکبار نقاشی بکش.
در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن.
سفید بپوش.
آب نبات چوبی لیس بزن.
بستنی قیفی بخور .
به کوچکتر ها سلام کن.
زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش.
به دوستهای قدیمیت تلفن بزن.
شمال برو . شنا کن.
هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن.
خواب ببین .
شعر بخوان .
بدو .
چای بخور و برای دیگران چای دم کن.
جوراب های رنگی بپوش.
وسطی بازی کن .
به برگ درخت ها دقت کن به بال پروانه ها دقت کن.
قاصدک ها رو بگیر و فوت کن.
خواب ببین.
از خواب های بد بپر و آب بخور.
به باغ وحش برو.
چرخ و فلک سوار شو.پشمک بخور.
کوه برو. هرجا خسته شدی یک کم دیگه هم ادامه بده.
خواب هات رو تعریف نکن.بخند.
چشم هات رو روی هم بگذار.شعر بخون .سپید بپوش.
شیرینی بخر.با بچه ها توپ بازی کن.
برای خودت برنامه بریز.
قبل از خواب موهات رو شانه کن. به سر خودت دستی بکش.
خودت رو دوست داشته باش برای خودت دعا کن!
برای خودت دعا کن که آرام باشی.
وقتی طوفان می آید تو همچنان آرام باشی
چون هر جای راه بایستی مرده ای.
هیچ وقت خودت را به مردن نزن
زنده ماندن چند راه حل ساده دارد!
برای اینکه زنده بمانی
نباید بگذاری تا ازداشته هایت غافل شده و آنها را بکار نگیری.
آن وقت قدر همه ی اینها را بدان و آن قدر
زندگیت را ادامه بده
تا
زندگی از اینکه تو زنده هستی به خودش
ببالد!!
دیگران را فراموش نکن
و درپایان یادت باشه: روزمره گی عین مردن استشب عاشورا بود ، عاشورای سال 49 گفتم بروم به مجلس روضه ای ، از همین روضه ها که همه جا هست و صدایش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. دیدم، ایمان وتعصب من به عظمت حسین و کار حسین بیش از آن است که بتوانم آن همه تحقیر ها را بشنوم و تحمل کنم. منصرف شدم.
اما شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه بود و خانه یکپارچه سکوت و درد ، چه می توانستم کرد ؟ از خودم توانستم منصرف شوم ، از روضه توانستم منصرف شوم ، اما چگونه می توانستم خود را از عاشورا منصرف کنم؟
نامه ام را که به دوستم نوشته بودم ، دوستی که هرگاه روزگار عاجزم میکرد و رنج به نالیدنم وا می داشت ، به پناه او می رفتم برگرفتم ، گفتم در این تنهایی درد و این شب سوگ ، بنشینم و با خود سوگواری کنم ، مگر نمی شود تنها عزاداری کرد ؟ نشستم و روضه ای برای دل خویش نوشتم ، آنچه را در نامه او برای خود نوشته بودم و تصور غربت و رنج خودم بود ، تصحیح کردم تا تصویر غربت و رنج حسین گردد. آنکه عظمت رنج و شکوه شهادتش هر رنجی را در زندگی آسان می سازد و هر مصیبتی را حقیر!
و این همان بخشی است که در پایان این نوشته قرار گرفته است . در این لحظات شگفت، که من در یک بی خودی مطلق به سر می برم، و درد که هر وقت به مطلق می رسد ، جذبه ای روشن ومستی بخش می شود و حالت آرام و روشن و خوب می دهد و این دردهای حقیر و بد است که متلاشی کننده است و گزنده و بد ، مرا در یک نشئهء سکرآوری از خود به در کرده بود ، آنچنان که گویی من نبودم و درد بود که خود می نوشت . ناگهان این زیارت پر معنا و عمیق "وارث" در مغزم جرقه زد، خطاب به حسین:
سلام بر تو ای وارث آدم، برگزیده خدا
سلام بر تو ای وارث نوح ، پیامبر خدا
سلام بر تو ای وارث ابراهیم ، دوست خدا
سلام بر تو ای وارث موسی ، همسخن خدا
سلام بر تو ای وارث عیسی ، روح خدا
سلام بر توای وارث محمد ، محبوب خدا
سلام بر توای وارث علی ، ولی خدا
عجبا! صحنهء کربلا ناگهان در پیش چشمم، به پهنهء تمامی زمین گسترده شد و صف هفتاد و دو تنی که به فرماندهی حسین در کنار فرات ایستاده است، در طول تاریخ کشیده شد که ابتدایش، از آدم - آغاز پیدایش نوع انسان در جهان - آغاز می شود وانتهایش تا ... آخرالزمان، پایان تاریخ، ادامه دارد!
پس حسین سیاستمداری نیست که به خاطر شراب خواری و سگبازی یزید با او درگیری پیدا کرده باشد و این حادثهء غم انگیز اتفاق افتاده باشد! او وارث پرچم سرخی است که از آدم ، همچنان دست به دست بر سر دست انسانیت می گردد و اکنون بدست او رسیده است و او نیز با اعلام این شعار که هر ماهی محرم است وهر روزی عاشورا و هر سرزمینی کربلا این پرچم را دست به دست به همهء راهبران مردم و همهء آزادگان عدالت خواه در تاریخ بشریت سپرده است که، آخرین لحظه ای که می رود تا بمیرد و پرچم را از دست بگذارد ، به همهء نسلها ، در همه عصرهای فردا فریاد برمی آوردکه:
آیا کسی هست که مرا یاری کند ؟
منبع : کتاب " حسین وارث آدم " به قلم " دکتر شریعتی "
باز هم ماه محرم آمد.باز تاریخ تکرار خواهد شد.دوباره خداوند آسمانها در سرمای زمستان
آفتاب سوزان عاشورا را به آسمان فرا میخواند تا به خورشید بگویدبه خودت نبال و به صورت برافروخته امام حسین،بندهی من نگاه کن.ببین که چگونه از شوق وصال یار سرشار از نشاط و صلاوت است.
پروردگار به آب میگوید که به خودت مغرور نباش که اگر نباشی انسان میمیرد.مگر نمیبینی که امام حسین و یارانش برای رسیدن به من تو را هم فراموش کردند!
حسین.فرزند رسول خدا.پسر فاطمه و علی.برادر حسن.
جلوهی حضور خدا روی زمین.علت قرار آسمان و زمین به مانند پدر و جد و برادرو فرزندان خلفش.
جایی شنیدم که دانشمندی گفت هنر جلوهای از عشق هست.پس امام حسین هم هنر خداوند هست.چون عشق خداست و امام حسین جلوهی او.
روز عرفه اهل بیت را فراخواند هوای نینوا کرد.حج را به ظاهر نیمه کاره گذارد و با کاروان آفتاب
راهی صحرای کربلا شد.
از حریم کعبهی جدش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین
72 تن از یاران با وفای خودش رو هم همراه خودش برد.کوههای صفا و مروه جلویش سر خم کردند.کوی منا هم تاب ایستادگی در مقابل او نداشت و سیل اشکش رو روانهی راه امام حسین کرد.نه برای جنگیدن رفت نه برای پیروزی.نه برای اعلام مخالفت و نه برای گرفتن حق حکومت.
میبرد در کربلا 72 ذبح عظیم بیش از اینها حرمت کوی منا داردحسین
زینب را باخود برد تا اینبار هاجر در زمین کربلا سعی صفا و مروه کند.
محرم نه ماه عزاست و نه ماه مشکی پوشیدن.محرم ماه سفید پوشیدن و افتخار هست.ماه اشک شوق ریختن هست.ماه غبطه خوردن و تفکر.ماه تکرار واقعه غدیر خم.عاشورا روزیست که دوباره شنیده میشود نجوایی که میگوید بخوان به نام پروردگارت که آفرید تورا!
ظهر عاشورا و تیغههای آفتاب کربلا همان آتشیست که بر ابراهیم گلستان شد.حسین اهل بیت رو با خودش برد به سفری که اشراف کامل به آن داشت.امام حسین خاندان خود رو به فدای فرمان پروردگار دعوت کرد.
بردن اهل حرم دستور بود و سر غیر ور نه ابن بیحرمتیها کی روا دارد حسین
محرم ماهی که همگان وجود خدا را به چشم میبینند.محرم ماهی هست که باید فریاد زد لااله الا الله.
حسین.حسین.وای حسین!
آب خود با دشمنان تشنه قسمت میکند عزت و ازادگی بین تا کجا دارد حسین
در کتابی نوشته بود در روز عاشورا هرچقدر آتش جنگ افروختهتر میشد چهرهی امام حسین هم منورتر و شادابتر میشد.صورت او مانند ستارهای میدرخشید و آرامش سراسر وجود اورا فرامیگرفت.
پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین
اما بشنوید از او که در آن لحظات به یاران خود چه میگفت؛ای فرزندان بزرگ زادگان،ای عزیزان بلند پایه و ارجمند.صبر و شکیبایی پیشه گیرید.مرگ چیزی نیست مگر پلی که شما را از روی خود عبور میدهد از گرفتاری و شدت و مضرت،به سوی بهشت و نعمتهای جاویدان الهیه.پس کدام یک از شما دوست ندارد که از زندانی به سوی قصری انتقال یابد؟
اباعبدالله به نقل از امیرالمومنین که از پیامبر روایت کرده،فرمود:دنیا زندان مومن هست و بهشت کافر.مرگ پل عبور برای مومن به سوی بهشت.نه من دورغ میگویم و نه به من دروغ گفته شده است.
رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین
بله این حال و هوای سیدالشهداست در هنگام شهادت.در روزی که لحظاتی چند با مرگ از نظر ما و وصال به معشوق از لحاظ حقیقت فاصلهای نداشت.
اما به نظر شما محرم امسال چه کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باز هم مشکی بپوشیم؟باز هم به همدیگه بدون اینکه بدونیم در اصل چه اتفاقی افتاده،تسلیت بگیم؟اشک بریزیم که امام حسین تشنه به شهادت رسید؟اشک بریزیم که علی اصغر در نوزادی به شهادت رسید؟
آره گریه کنیم.اشک بریزیم.اما بدوینم که چرا اشک میریزم.بدونیم که چرا امام حسین طفل شیرخوارهی خودش رو هم به جنگ برد!مگه نه؟
آیا امام حسین برای اینکه به بهشت بره و در اونجا در باغهای بزرگ زندگی کنه حاضر به این کار شد؟
چرا امسال محرم کمی فکر نکینم؟چرا امسال امام حسین رو به معنای واقعی نشناسیم؟چرا به ازادگی و بزرگی امام حسین تامل نکینم؟
تاحالا به این فکر کردین که چرا خداوند ابراهیم را در هنگام ذبح سر فرزندش سربلند از آزمایش خواند و به او دستور داد که از بریدن سر، دست بکشد اما فرزند محمد را جز به بریده شدن سرش رضایت نداد و او را با ذبح شدن سرش پذیرفت؟
مگر نه اینکه پیامبر فرمودند حسین از من است و من از حسین؟
حسین.سیدالشهدا.ثارالله.بابالجنات.
امسال محرم چه کنیم؟باز هم زنجیر بزنیم؟ امامحسین شهید شد تا ثواب ببره؟امامحسین در میدان نبرد روز عاشورا با لب تشنه در ظهر سوزان صحرای کربلا برای چه به نماز ایستاد؟
سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست هرزمان از ما یکی صورت نما دارد حسین
خوش به حال روز های سال.خوش به حال فصلهای سال.خوش به حال ابر.خوش به حال باران و برف.خوش به حال اون روزی که عاشوراست.خوش به حال اون کسی که روز عاشورا سفید میپوشه!
ساز عشق است و به دل هر ضخم پیکان ضخمهای
گوش کن عالم پر از شورو نوا دارد حسین
ماه محرم میچرخه تا رعایت اعتدال بشه.مگه زمستان و برف و سرما و آسمان دی و بهمن و اسفند دل ندارند که در محرم اشک شوق بریزند؟خورشید زمستان مگه نباید صحنه عشق بازی خورشید عاشورا رو در زمین کربلا ببینه؟
خوش به حال ایام نوروز که در مقابل عظمت امام حسین زانو میزنه و سر تعظیم فرو میاره!مهتاب شبهای تابستان دلش میخواد آسمان رو در شبهای آرام روشن کنه تا در محرم،در نیمه های شب شیعیان امام حسین زیر نور اون به نماز شب با یاد امام حسین و یارانش بایستند و هرلحظه آب مینوشند بگویند به فدای لب تشنهات یا اباعبدالله!
پاییز و مهرش هم که دل را اماده میکنند برای ارائه محبت و خلوص!پاییز که خود عاشق است اما عشق پاییز به کیست؟چرا پاییز رو میگن فصل عاشقها؟پاییز عاشق کیه که اینقدر براش اشک میریزه و اینقدر غصه تو دلش داره؟
آه چقدر معرفت دارند این ماه و ایام سال قمری که میچرخند و عدالت رو برای همه ایام سال رعایت میکنند.
امام حسین نماد انسانیت و بزرگیست.سمبل آزادگی و عاشقی!این روزها هر زمان که با یه نفر صحبت از عشق میکنی ازش بپرسی عاشق کیه و چی کارباید کنه میگه که برای رسیدن به معشوق باد از هر کاری که میتونی دریغ نکنی و از جونت مایه بگذاری!
حالا با این تفسیر ما در مورد امام حسین چی بگیم؟دیگه چه کاری بود که برای رسیدن به معشوقش نکرد؟
حج رو به ظاهر نیمه کاره رها کرد و دعای روز عرفه رو خواند و با تمام اهل بیت به سمت کربلا رهسپار شد!
دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین
امام حسین برای چی به سمت کربلا رفت؟رفت تا بعد از 1400 سال از برای اون نذر کنیم و قیمه بپزیم؟مشکی بپوشیم و زنجیر بزنیم؟برای اینکه ازش بخواهیم تا مشکلات دنیایی ما رو حل کنه؟تا فقط هر زمان مشکلی برامون پیش آمد صداش بزنیم؟
او وفای عهد را باسر کند سودا ولی خون دل از کوفیان بی وفا دارد حسین
امامحسین که قرار زمین و آسمان از برکت وجود او بود!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!! !!!!!!!
او که وقتی سر از تنش جدا میکردند نظرش به پیرمردی که در گوشهای از دنیا در فرسنگها فاصله ازش قرار داشت،هم بود.آیا باید برای تشنگی امام حسین گریهی غم بریزیم یا اینکه مثل خود او از برای کاری که کرد اشک شوق بریزیم؟
شما امسال به این سوال چگونه جواب میدین؟
به نظر شما امسال محرم چه کنیم؟
بیا برویم روبرویِ بادِ شمال
آنسوی پَرچینِ گریه ها ، سرپناهی خیس از مژه های ماه را بلدم که بیراههء دریا نیست
دگر از اینهمه " سلامِ " ضرب شده بر آداب لاجَرَم ، خسته ام ، بیا برویم...
آنسوی هرچه حرف و حدیثِ امروز است ، همیشه سکوتی برای آرامش و فراموشیِ ما ، باقیست
میتوانیم بدون تکلمِ خاطره ای حتی ، کامل شویم
میتوانیم دمی در برابر جهان ، به یک واژهء ساده قناعت کنیم
من حدس میزنم از آوازِ آن همه سال و ماه ، هنوز بیت ساده ای از غربتِ گریه را به یاد آورم
من خودم هستم
بیخود این آینه را روبروی خاطره مگیر
هیچ اتفاق خاصّی رخ نداده ست
تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزار ساله برخواستم
نیما یوشیج
سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم میگیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم...
سومی می لرزید...
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود...
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید...
” پاک تنبل شده ای بچه بد ”
" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"
” ما نوشتیم آقا ”
بازکن دستت را...
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله سختی کرد...
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کردو سپس ساکت شد...
همچنان می گریید...
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز،کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد ……
گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن
چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …..
صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر
سوی من می آیند...
خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای،
یا که دعوا شاید
سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما ”
گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو وکنارچشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …….
چشمم افتاد به چشم کودک...
غرق اندوه و تاثرگشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر ….
من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم
عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام ….
او به من یاد بداد درس زیبایی را...
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی
***
یا چرا اصلا من
عصبانی باشم
با محبت شاید،
گرهی بگشایم
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...
با خشونت هرگز...