-
صورتحساب مادر ...
1390/11/19 18:54
شبی پسرک یک برگ کاغذ به مادرش داد . مادر آن را گرفت و با صدای بلند خواند : او با خط بچگانه نوشته بود : کوتاه کردن چمن باغچه : ۵ دلار مرتب کردن اتاق خوابم : ۱ دلار بیرون بردن زباله ها : ۲دلار نمره ی ریاضی خوبی که گرفتم : ۶ دلار جمع بدهی شما به من : ۱۴دلار مادر به چشمان منتظر پسر نگاهی کرد.لحظه ای خاطراتش را مرور...
-
بی فرهنگی هایی که برخی "زرنگی" می پندارند ...
1390/10/21 18:00
معنای واژه های "زرنگی" و "آدم زرنگ" می تواند از تعابیر مختلفی برخوردار باشد. گاهی اوقات "زرنگی" به ذکاوت و استعداد در انجام موفقیت آمیز کارها اطلاق میگردد و گاهی نیز به توانایی های ذهنی و جسمی. متاسفانه در اندیشه برخی از مردم به اشتباه این دو واژه به معنای زیر پا گذاشتن حقوق دیگران، رعایت...
-
این جملات را دوست داشتم ...
1390/10/12 14:52
آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن. وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن. وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!... به سلامتی همه مادرای دنیا... ---------------------------- پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !...
-
دوستی با بعضی ها ...
1390/10/04 14:54
ü دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن چای کیسه ایست . هول هولکی و دم دستی . این دوستیها برای رفع تکلیف خوبند . اما خستگیات را رفع نمیکنند . این چای خوردنها دل آدم را باز نمیکند . خاطره نمیشود . فقط از سر اجبار میخوریشان که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمیکنی . ü دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است T. پر...
-
روز مره گی عین مردن ...
1390/09/28 07:14
شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو. نرمش کن. بدو. کم غذا بخور. زیر بارون راه برو. گلوله برفی درست کن. هرچندوقت یکبار نقاشی بکش. در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن. سفید بپوش. آب نبات چوبی لیس بزن. بستنی قیفی بخور . به کوچکتر ها سلام کن. زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش. به دوستهای قدیمیت تلفن بزن. شمال...
-
باران ...
1390/09/23 22:47
سلام روز 23 آذر 1390 ساعت 0830 باران رحمت آمد و ... ما چهار نفر شدیم . خدایا شکر
-
السلام علیک یا ابا عبدالله حسین ( ع ) محرم 1390
1390/09/13 08:05
شب عاشورا بود ، عاشورای سال 49 گفتم بروم به مجلس روضه ای ، از همین روضه ها که همه جا هست و صدایش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. دیدم، ایمان وتعصب من به عظمت حسین و کار حسین بیش از آن است که بتوانم آن همه تحقیر ها را بشنوم و تحمل کنم. منصرف شدم. اما شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه بود و خانه یکپارچه سکوت و درد ، چه می...
-
محرم ... اندوه ... گریه ... عزا ... و ...
1390/09/08 12:33
باز هم ماه محرم آمد.باز تاریخ تکرار خواهد شد.دوباره خداوند آسمانها در سرمای زمستان آفتاب سوزان عاشورا را به آسمان فرا میخواند تا به خورشید بگویدبه خودت نبال و به صورت برافروخته امام حسین،بندهی من نگاه کن.ببین که چگونه از شوق وصال یار سرشار از نشاط و صلاوت است. پروردگار به آب میگوید که به خودت مغرور نباش که اگر...
-
بیا برویم ... نیما یوشیج
1390/09/01 12:45
بیا برویم روبرویِ بادِ شمال آنسوی پَرچینِ گریه ها ، سرپناهی خیس از مژه های ماه را بلدم که بیراههء دریا نیست دگر از اینهمه " سلامِ " ضرب شده بر آداب لاجَرَم ، خسته ام ، بیا برویم ... آنسوی هرچه حرف و حدیثِ امروز است ، همیشه سکوتی برای آرامش و فراموشیِ ما ، باقیست میتوانیم بدون تکلمِ خاطره ای حتی ، کامل شویم...
-
نمیدونم از کیه ولی ...
1390/08/10 18:25
سخت آشفته و غمگین بودم… به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم میگیرند درس ومشق خود را… باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند… خط کشی آوردم، درهوا چرخاندم... چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید ! اولی کامل بود، دومی بدخط بود بر سرش داد...
-
یکی از زیباترین اشعار فریدون مشیری ...
1390/07/19 07:17
فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری او به دلیل مأموریت اداری به همدان منتقل شده بود، و پدرش ابراهیم مشیری افشار در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد، و در ایام جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. فریدون مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران انجام داد و...
-
یادی از«اول مهر»، روز شروع مدارس ...
1390/07/03 13:21
. . . زندگی راستی چه زود میگذرد! انگار همین دیروز بود. وقتی که از مدرسه میآمدیم، با بغضی چمبره زده در گلو و کف دستی تاول زده از ترکۀ آلبالو، و مادر که دلسوزانه به تسلای ما، و یا شاید به دلجوئی از خودش، با همۀ دانایی که داشت زمزمه میکرد: «بچه جون تو هنوز نمیدونی. از قدیم گفتهاند چوب معلم گُله . . .!» واقعا که زندگی...
-
حکایت هندلی و ...
1390/06/20 10:29
زنگ ساعت گوشم را آزار میدهد. چشمانم را با تلاش زیاد باز میکنم و تاریکی اتاق را که میبینم، باورم نمیشود که اینقدر زود صبح شده باشد و فکر میکنم که ساعت قاطی کرده است. اما اشتباهی در کار نیست. ساعت شش و نیم است و من توی تعمیرگاهم، مشغول پوشیدن آن روپوش مخصوص. روپوش آنقدر کند به تنم میرود که انگار زره میپوشم....
-
آیا میدانستید ... ؟
1390/06/08 09:00
آیا میدانستید که: در مجسمه هایی که برای یادبود سربازها میسازند: اگر 2 پای اسب بالا باشد آن سرباز در میدان جنگ کشته شده. اگر 1 پای اسب بالا باشد سرباز بر اثر جراحات ناشی از جنگ مرده. اگر 4 پای اسب روی زمین باشد آن سرباز به مرگ طبیعی مرده ________________________________________ آیامیدانستید که: مهاجرین انگلیسی در...
-
خدا ... نیایش ... بنده ... !؟
1390/05/18 11:53
خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است . بنده: خدایا ! خسته ام!نمی توانم . خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان . بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم . خدا : بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان بنده: خدایا سه رکعت زیاد است خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر...
-
بچه های حاجی ...
1390/05/12 06:52
در کتاب حاجی*آقا نوشته صادق هدایت (1945)، حاجی به کوچک*ترین فرزندش درباره نحوه کسب موفقیت در ایران نصیحت می*کند : توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده؛ اگر نمی*خواهی جزو چاپیده*ها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی ! سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه می*کنه و از زندگی عقب می*اندازه! فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن...
-
وقتی خدا به قولش عمل میکند ...
1390/05/05 07:08
نویسنده وبلاگ "مسئولیت و سازندگی" در مطلبی با عنوان "وقتی خدا به قولش عمل میکند" نوشت: چند روزی به آمدن عید مانده بود ، بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن . استاد خشک و...
-
مادر ...
1390/04/28 07:05
با تمام احترام به مادرهای گذشته ، حال و آینده که از جان و دل مراقب زندگی ، فرزند ، همسر و ... میباشند و به زندگی خود عشق میورزند . گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت شبها بر گاهواری من بیدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن...
-
خلاصه کتاب قورباغه را قورت دهید برایان تریسی
1390/03/17 09:31
1- میز را بچینید تکلیف خودتان را مشخص کنید. تصمیم بگیرید که دقیقا چه میخواهید. قبل از شروع هر کاری آن را بر روی کاغذ بباورید. مشخص بودن اهداف در ابتدای کار بسیار مهم است. 2- ازقبل برای هر روزتان برنامه ریزی کنید تمام افکارتان را بر روی کاغذ بیاورید. با برنامه ریزی دقیق از قبل در اجرای هر کاری پنج تا ده دقیقه وقت صرفه...
-
...
1390/03/16 09:38
سلام بر بازدید کنندگان و دوستان : متاسفانه این روزها بلحاظ درگیری شدید کاری و یکسری مسائل شخصی خیلی کم به وبلاگ سر میزنم امیدوارم بلطف خدواند متعال و مرتفع شدن مشکلات با انرژی بیشتری در خدمتتان باشم . باسپاس
-
روز معلم مبارک باد ...
1390/02/12 07:21
معلمین عزیزم ، با سلامی گرم و آرزوی توفیق الهی ، نمی دانم با چه زبانی از زحمات بی دریغ و تلاشهای شبانه روزی شما عزیزان تشکر و قدردانی کنم . فقط می توانم شما را دعا کنم و از خداوند متعال طلب سلامتی و شادابی و طول عمر با عزت و عظمت برای شما و خانواده محترمتان داشته باشم و برای آنهایی که از دنیا رفته اند طلب رحمت و مغفرت...
-
آخرین روز ...
1390/02/08 08:48
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم گفت: من رفتنی ام ! گفتم: ینی چی؟ گفت: دارم میمیرم گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟ گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد . گفتم: خدا کریمه،...
-
برای شما دوستان و بازدیدکنندگان محترم ...
1390/02/05 08:28
مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر. اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن. هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی. یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است. هیچوقت به یک مرد نگو...
-
اولین روز رسمی کار در سال 1390
1390/01/14 18:47
سلام دوستان و بازدیدکنندگان وبلاگ ، پس از چند روز استراحت مجدداً کار را از امروز بصورت رسمی شروع کردم ( البته تا سوم فروردین کشیک بودم ) و چقدر امروز سخت و طاقت فرسا بود و با تمام سختیهاش از خدا خواستم تا این سال بهترین سال کاری برای بنده ( با یک هدیده ) و همه همکارانم باشه و اینکه یک آرزوی کوچولو هم دخترم داشت که...
-
سال نو مبارک ...
1389/12/29 14:26
خداوندا : در این ساعات آخرین سال ، دل من و دوستانم را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو ده که ، هر کجا تردیدی هست ایمان ، هر کجا زحمی هست مرهم ، هر کجا نومیدی هست امید ، و ... هر کجا نفرتی هست عشق جای آنرا فرا گیرد . پیشاپیش سال نو مبارک باد
-
ای دبستانی ترین احساس من بازگرد ...
1389/12/24 08:39
خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن مانا ترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پند آوز روباه و کلاغ روبه مکار و دزد دشت و باغ روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است کاکلی گنجشککی با هوش بود فیل نادانی برایش موش بود با وجود سوز و سرمای شدید ریز علی پیراهن از تن میدرید تا درون نیمکت...
-
نرم نرمک میرسد اینک بهار ...
1389/12/22 17:56
بوی باران بوی سبزه بوی خاک شاخه های شسته باران خورده پاک آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید عطر نرگس رقص باد نغمه شوق پرستو های شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ها و دشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که می خندد به...
-
عیب کوچولوی عروس ...
1389/12/15 14:13
جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند . پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد . جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود . جوان...
-
زندگی سالم ...
1389/12/11 13:42
سلام دوستان و بازدیدکنندگان محترم این مقاله خیلی نظرم را جلب کرد و برای شما گذاشتم ، امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشید . بر اساس تحقیقاتی که در دانشگاه میشیگان صورت گرفته یک زندگی سالم به چهار امر مهم بستگی دارد: ۱- عدم استعمال دخانیات. ________ ۲- پایین نگه داشتن وزن. ۳- تغذیهی مناسب. ____________ _ ۴- ورزش. جالب...
-
کمک در نیمه شب ...
1389/12/10 16:29
یک شب، حدود ساعت ۵/١١ بعدازظهر، یک زن مسن سیاه پوست آمریکایى در کنار یک بزرگراه و در زیر باران شدیدى که میبارید ایستاده بود. ماشینش خراب شده بود و نیازمند استفاده از وسیله نقلیه دیگرى بود. او که کاملاً خیس شده بود دستش را جلوى ماشینى که از روبرو میآمد بلند کرد. راننده آن ماشین که یک جوان سفیدپوست بود براى کمک به او...