-
میلاد حضرت محمد مبارکباد ( ص ) ...
1389/12/02 11:29
گرامی باد هفته ی وحدت، که درآن میثاق ها تحکیم می شود ، پبمان ها استوارتر می گردد ، خون ها در هم می جوشد ، دست ها وبازوها درکنا رهم قرار می گیرد ، چهره ها بر یکدیگر لبخند پبروزی و صفا می زند ، قشرها همه باهمند ، امت، یکپارچه و منسجم است و شیعه و سنی، به یاد سالروز میلاد رسول گرامی اسلام، با هم و در کنار هم، در یک راه و...
-
سپندار مزگان ایرانیان باستان ...
1389/11/28 07:45
29 بهمن ماه ( روز اسپندارمزگان ) جشن اسفندگان ، روز مهر ایرانی ، روز مهر ایرانیان به سرزمین ایران ،روز مهر و مهرورزی به آفریننده و آفرینش روز مهر و سپاس به زن و زمین ، مبارک باد . روز اسپندارمزد ز اسفندماه دوستت دارم بگو با هر نگاه دوستت دارم ز دریا بیشتر از زمین و از کهکشانها بیشتر دوستت دارم تو در جان منی پارهای...
-
دنبال رویاهایتان بروید ...
1389/11/27 12:05
دوستی به نام "مونتی رابرتز" دارم، که صاحب یک مرتع پرورش اسب در سان سیدرو است. بار آخری که آنجا بودم پس از معرفی کردن من به مهمانان گفت: "بگذارید بهتان بگویم چرا به جک اجازه میدهم از خانهام استفاده کند. داستانش به مرد جوانی بر میگردد. او پسریک مربی اسب بود که از اصطبلی به اصطبل دیگر و از مزرعهای به...
-
فوق العاده ...
1389/11/21 14:28
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد . پدر کودک اصرار داشت استاد ازفرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد میتواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند !!! در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک...
-
عقاب
1389/11/14 12:01
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد. در تمام زندگیش همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند؛ برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می کرد. سالها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی...
-
خدایا از تو سپاسگذارم ...
1389/10/09 08:23
خدایا به خاطر این که هرگز تنهایم نمیگذاری از تو سپاسگزارم ! خدایا به خاطر این که هر گاه در جاده زندگی قدمهایم اندکی از راه راست سست میشود، تو با تلنگری به راهم میآوری، از تو سپاسگزارم ! خدایا ! ممنونم که هر زمان تو را از یاد برده و حضور سبزت را در کنارم فراموش کردهام با نازل کردن بلایی کوچک مرا متوجه خود...
-
حسین ، محرم ، عاشورا و ...
1389/09/15 18:15
السلام علیک یا ابا عبدالله حسین ( ع ) شب عاشورا بود ، عاشورای سال 49 گفتم بروم به مجلس روضه ای ، از همین روضه ها که همه جا هست و صدایش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. دیدم، ایمان وتعصب من به عظمت حسین و کار حسین بیش از آن است که بتوانم آن همه تحقیر ها را بشنوم و تحمل کنم. منصرف شدم. اما شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه...
-
اگر عمری دوباره داشتم و ...
1389/09/08 07:43
دان هرالد کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى در سال 1889 در ایندیانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است اما قطعه کوتاهش «اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان معروف کرد . بخوانید: البته آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند ، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد . اگر عمر...
-
سهراب سپهری و ...
1389/09/01 18:31
کوچک که بودم پدرم بیمار شد. و تا پایان زندگی بیمار ماند.پدرم تلگرافچی بود.در طراحی دست داشت.خوش خط بود.تار می نواخت. او مرا به نقاشی عادت داد. الفبای تلگراف ( مورس) را به من آموخت . در چنان خانه ای خیلی چیزها می شد یاد گرفت . من قالی بافی را یاد گرفتم و چند قالیچه ی کوچک از روی نقشه های خود بافتم . چه عشقی به بنایی...
-
خوشبختی یک سفر است نه یک مقصد
1389/08/24 18:04
همه ما خودمان را چنین متقاعد میکنیم که زندگی بهتری خواهیم داشت اگر: شغلمان را تغییر دهیم مهاجرت کنیم با افراد تازه ای آشنا شویم ازدواج کنیم فکر میکنیم، زندگی بهتر خواهد شد اگر: ترفیع بگیریم اقامت بگیریم با افراد بیشتری آشنا شویم بچه دار شویم و خسته میشویم وقتی: می بینیم رییسمان نمی فهمد زبان مشترک نداریم همدیگر را...
-
سهراب سپهری ...
1389/08/22 17:36
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزو های کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می...
-
سخنرانی استیو جابز و ...
1389/08/15 07:08
چند وقت پیش یک سخنرانی واقعا جالب از استیو جابز مدیرعامل و موسس شرکت اپل ، پیکسار و ... دیدم که سال ۲۰۰۵ در دانشگاه استنفورد انجام داده ، لطفاً متن سخنرانی بخوانید : من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغ التحصیلی شما که در یکی از بهترین دانشگاه های دنیا درس می خوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغ التحصیل نشده ام....
-
اعتقاد ، اعتماد ، امید ...
1389/08/11 06:45
اعتقاد : اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند . روزی که تمام اهالی برای دعا در محل مقرر جمع شدند ، فقط یک پسربچه با چتر آمده بود ، این یعنی اعتقاد . اعتماد: اعتماد را می توان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد،وقتی که شما آنرا به بالا پرتاب می کنید،او میخندد ..... چراکه یقین دارد که شما او را خواهید...
-
جواب چهار نفر و زاهد ...
1389/07/29 08:11
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟ سوم کودکی دیدم که چراغی در...
-
هدایت ...
1389/07/21 17:17
حیوانات جنگل یکی از روزها دور هم جمع شدند تا مدرسهای درست کنند ، خرگوش، پرنده، سنجاب و مارماهی شورای آموزشی مدرسه را تشکیل دادند ، خرگوش اصرار داشت که دویدن جزء برنامه درسی باشد ، پرنده معتقد بود که باید پرواز نیز گنجانده شود ، ماهی هم به آموزش شنا معتقد بود و سنجاب اصرار داشت که بالا رفتن از درخت نیز باید در زمره...
-
بوی ماه مهر ...
1389/06/31 07:51
آغاز سال نو ، با شادی و سرور ، همدوش و همزبان ، حرکت به سوی نور ، بر دل دارم امید ، بر لب دارم پیام ، همشاگردی سلام ، همشاگردی سلام ... و ... ما میریم به مدرسه با الفانتن شو ... و ... با اینها خاطرات قدیم و مدرسه را سر میکنیم و همیشه با افتخار به اون روزها نگاه میکنم . چه شور و هیجانی برای رفتن به مدرسه داشتیم و علی...
-
عید فطر مبارکباد ...
1389/06/18 07:28
امسال ماه رمضان حس عجیب و حال و هوای دیگه ای برام داشت ، اول اینکه دختر کوچولو و مهربون ما تمام ماه رمضان را روزه گرفت بدون اینکه ما اصرار و اجباری براش داشته باشیم و دوم اینکه دو تا مهمون عزیز دیگه هم داشتیم که تقریباً سه هفته با هم سر سفره افطار نشستیم و قبل از اعلام اذان دعاهای زیبائی برای همه و خودمون میکردیم و...
-
شب بیست و یکم و ...
1389/06/09 08:09
بار الها ! اکنون که رمضان به من جرأت اندیشه در کردار گذشته را می دهد ، با خیال بخشش و عفو تو نیرو می گیرم تا از درب های گشوده شب های قدر پا به سرزمین مهر تو بگذارم ... امشب قرآن بر سر می نهم تا ذهن و روحم را از عطر سوره های هدایتت پر کنی و دست های ناتوان معصیت کار را رو به آسمانت می برم تا ببینی بی تو چه قدر خالی و...
-
فقر ...
1389/05/26 18:42
میخواهم بگویم ...... فقر همه جا سر میکشد ....... فقر، گرسنگی نیست ..... فقر، عریانی هم نیست ...... فقر، گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند ......... فقر، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست ....... فقر، ذهن ها را مبتلا میکند ..... فقر، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای...
-
مولوی و ...
1389/05/23 17:28
این دهــان بستی دهــانی باز شـــد کـو خـورندهی لــقمـه های راز شـــد لــب فـروبــند از طـعـام و از شـــــــراب ســـوی خوان آسـمــانی کن شـــتاب گـر تــو این انبان ز نـان خــالی کـــنی پـر زگـــوهــــر هـــای اجــــلالی کـــنی طــفل جـان از شـیر شــیطان بــاز کن بــــعـــد از آنـــش بـا مـــلک انـــباز کــن چند خوردی...
-
فرارسیدن ماه رمضان مبارک باد ...
1389/05/21 07:24
یاد دارم در غروبی سرد سرد ، می گذشت از کوچه ما دوره گرد ، داد میزد : کهنه قالی میخرم ، دست دوم جنس عالی میخرم ، کاسه و ظرف سفالی میخرم ، گر نداری کوزه خالی میخرم ، اشگ در چشمان بابا حلقه زد ، عاقبت آهی کشید بغضش شکست ، اول ماه است و نان در سفره نیست ، ای خدا شکرت ولی این زندگیست ؟ بوی نان تازه هوشش برده بود ، اتفاقاً...
-
ملانصرالدین و ...
1389/05/16 18:53
یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت الاغ بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. الاغ هم به سختی از پله ها بالا رفت .ملا مصالح ساختمانی را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پایین هدایت کرد. ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد...
-
از زندگی خود لذت ببریم ...
1389/05/13 07:45
زندگی شما میتواند به زیبایی رویاهایتان باشد. فقط باید باور داشته باشید که میتوانید کارهای سادهای انجام دهید. در زیر لیستی از کارهایی که میتوانید برای داشتن زندگی شادتر انجام دهید، آورده شده است. هر روز آنها را به کار بگیرید و از زندگی خود لذت ببرید . سلامتی 1- آب فراوان بنوشید . 2- مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل...
-
ثروتمند زندگی کردن ...
1389/05/05 11:40
وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم . جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند . به نظر می رسید پول زیادی نداشتند . شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد . بچه ها همگی با ادب بودند . دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند...
-
حسنک کجائی ...
1389/04/30 06:50
گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق می کرد و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟ شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند. موهای حسنک دیگر مثل...
-
محدودیتها و باورما ...
1389/04/16 07:18
درمتن زیر نتیجه آزمایشات ایجاد محدودیت برای برخی موجودات زنده عنوان شده، بسیار جالب است ، حتما بخوانید، براستی آنچه تا کنون درباره ناتوانی های ما به ما گفته شده چه تاثیر عمیق و پنهانی بر ما ذهن ما دارد : نتیجه آزمایشات بر حیوانات به سادگی به ما نشان می دهند که چطور محدودیتهای ذهنی تحمیل شده از طرف محیط بر ما تاثیر می...
-
مناجاتی از دکتر شریعتی ...
1389/04/03 13:00
خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟! خداوندا! اگر در...
-
نکته های مدیریتی ...
1389/03/31 07:50
میز بزرگ دریک سازمان میز بزرگ داشتن هنر نیست ، دل بزرگ داشتن هنر است . چون پشت یک میز هرچه بزرگ باشد یک نفر جای خواهد گرفت . ولی در درون دل بزرگ ، انسانها که سهل است خدا هم جای می گیرد . ارزش کارمند ارزش یک کارمند را موقعیت و پست سازمانی او مشخص نمی کند ، بلکه ارزش هرکارمندی وابسته به میزان رضایتی است که درمشتری ایجاد...
-
گلی سرخ برای محبوبم ... جان بلانکارد ...
1389/03/15 12:50
" جان بلا نکارد" از روی نیکمت برخاست . لباس ارتشی اش را مرتب کرد وبه تماشی انبوه جمعیت که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می شناخت دختری با یک گل سرخ .از سیزده ماه پیش دلبستگی اش به او آغاز شده بود. از یک کتابخانه...
-
از کشور کانادا متنفرم ... !؟
1389/03/14 10:08
کانادا کشور خیلی بدیه. من از این کشور متنفرم. دلایل من هم واضح و مبرهنه. برای اینکه مطمئنتون کنم که نظرم کاملا درسته بعضی از دلایلم رو اینجا می نویسم تا خودتون قضاوت کنین. فقط یادتون باشه که فکر مهاجرت به این کشور رو نکنین. به همون ایران خودمون بچسبین و از زندگی پر صلح و صفا در کنار خانواده تون لذت ببرین. این هم دلایل...